گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آلی نویسه گردانی: ʼALY آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۲۱ ثانیه واژه معنی علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن منجب بن سلیمان صیرفی مصری . مکنی به ابوالقاسم . رجوع به علی صیرفی شود. علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن مؤمل بن علی بن غسان مصری . مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن غسان . نویسنده و شاعر بود (435 - 515 هَ .... علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) (قاضی ...) ابن نعمان بن محمدبن منصور مغربی مصری . مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی مغربی شود. علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن یحیی زیادی مصری شافعی . ملقب به نورالدین . رجوع به علی زیادی شود. علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن جبریل بن عبدالمحسن بکری مصری شافعی . ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی ب... علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) ابن یوسف بن احمد مصری مکی یمنی شافعی . مشهور به غزولی . رجوع به علی غزولی شود. علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) (دکتر علی ...) عنانی . رجوع به علی عنانی شود. علی مصری علی مصری . [ ع َ ی ِ م ِ ] (اِخ ) علی عمر. رجوع به علی عمر شود. علی کوفی علی کوفی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمد کوفی علوی . مکنی به ابوالقاسم . فقیه و اصولی و متکلم و حکیم و مفسر و از افاضل امامیه بود. و در جمادی... علی کوفی علی کوفی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن اسباطبن سالم کوفی شیعی . مکنی به ابوالحسن . وی مقری و مفسر و عالم در بعض علوم بود و در اواسط قرن سیزدهم... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۹۰ ۲۹۱ ۲۹۲ ۲۹۳ ۲۹۴ صفحه ۲۹۵ از ۵۷۹ ۲۹۶ ۲۹۷ ۲۹۸ ۲۹۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود