آمر
نویسه گردانی:
ʼAMR
آمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن یعقوب مغربی . از رجال دولت بنی حفص و حاجب ابوالبقا خالدبن ابی زکریا بود و ابن عمر برای ابوبک...
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ] (اِخ ) الداخلی . طبیب خلیفه المطیع ﷲ عباسی است .
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن عمر برقعیدی . از امرای موصل . شهرت این مرد بعلت بناء قصبه ٔ جزیره ٔ ابن عمر است .
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) نام شهری میان موصل و نصیبین ، و گویند جبل جودی که کشتی نوح بدان قرار کرد نام کوهی نزدیک ...
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابن فضل اﷲ شود.
عمر نشائی . [ ع ُ م َ رِ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مهدی نشائی مصری ، مکنی به ابوحفص و ملقب به عزالدین . فقیه ، اصولی ، نحوی ، ریاضی دان و متصو...
عمر نعیمی . [ ع ُ م َ رِ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد. رجوع به عمر خربوتی شود.
عمر نمیری . [ع ُ م َ رِ ن ُ م َ ] (اِخ ) ابن شبةبن عبیدة. رجوع به ابوزید (عمربن شبةبن ...) و عمر (ابن شبةبن ...) شود.
عمر موحدی . [ ع ُ م َ رِ م ُ وَح ْ ح ِ ] (اِخ ) ابن ابی بکر. رجوع به ابوحفص (عمربن ابی بکر) و عمر (ابن ابی بکربن یحیی بن ...) شود.
عمر موحدی . [ ع ُ م َ رِ م ُ وَح ْ ح ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن عبدالمؤمن مؤمنی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به مرتضی . دوازدهمین سلطان موحدی در ...