اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آمر

نویسه گردانی: ʼAMR
آمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
چراغ عمر. [ چ َ / چ ِ غ ِ ع ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حیات و زندگی .- چراغ عمر کسی خاموش شدن ؛ کنایه است از دم درکشیدن و مردن ....
عمر بلنسی . [ ع ُ م َ رِ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر قضاعی (ابن محمد...) شود.
عمر بلوطی . [ ع ُ م َ رِ ب َل ْ لو ] (اِخ ) بطروجی اقریطشی . رجوع به ابوحفص (عمر بلوطی ...) شود.
عمر تجیبی . [ ع ُ م َ رِ ت ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن محمدبن مسلمه ٔ تجیبی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به المتوکل . آخرین تن از ملوک بنی اف...
عمر بخاری . [ ع ُ م َ رِ ب ُ ] (اِخ ) ابن احمد. ملقب به تاج الشریعة. رجوع به عمر مجوبی شود.
عمر بخاری . [ ع ُم َ رِ ب ُ ] (اِخ ) ابن علی . رجوع به عمر لیثی شود.
عمر برمکی . [ ع ُ م َ رِ ب َ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل برمکی ، مکنی به ابوحفص . فقیه و محدث قرن چهارم هجری بود و در جمادی ...
عمر حمیری . [ ع ُ م َ رِ ح ِم ْ ی َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به عمر بامخرمة شود.
عمر خبازی . [ ع ُ م َ رِ خ َب ْ با ] (اِخ ) ابن محمدبن عمر خبازی خجندی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به جلال الدین . فقیه حنفی و از اهالی دمشق (...
عمر خجندی . [ ع ُ م َ رِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر خبازی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.