آهل
نویسه گردانی:
ʼAHL
آهل . [ هَِ ] (ع ص ) آنکه او را زن باشد. || بامردم . باسکنه . آبادان . آبادان بمردم . پرمردم . باکسان . || آبادکننده . (مقدمةالادب زمخشری ).
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
روشنفکران
هدایتگران به راه راست
جمع خردمندان
اهل ارض. (عربی) ساکنان کرۀ خاکی، مردم روی زمین، مردم. رجوع شود به «اهل» و «ارض».
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
اهل علم. علم دو معنا دارد یکی معنای عام علم است در مقابل جهل قرار می گیرد و شامل تمامی علوم از علوم تجربی گرفته تا علوم انسانی و سایر علوم می شود که ش...
اهل بر. [ اَ ل ِ ب َرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم بیابان . رجوع به بر شود.
اهل حق . [ اَ ل ِ ح َق ق ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )آن که پیرو حق است . || قومی که با حجت و برهان خود را بدانچه در پیش خدایشان حق است ...
اهل حق . [ اَ ل ِ ح َق ق ] (اِخ ) نامی است که نُصَیریان یعنی علی اللهیان بخود دهند. نصیری . علی اللهی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اهل دل . [ اَ ل ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب دل . (آنندراج ). اهل ذوق و مکاشفه . سالک طریق دل . مقابل اصحاب عقل : دل اهل دل است آن...
اهل درد. [ اَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دردمند. || آنکه بحال دیگران دلسوز باشد. واقف بر سوز و ریش دیگران .