هم عیار. [ هََ عیا / ع َ ] (ص مرکب ) هم وزن . (آنندراج ) (از فرهنگ اسکندرنامه ). || هم ارزش : هر آن جو که با زر بود هم عیاربه نرخ زر آرندش ا...
داستان سمک عیار مربوط است به سرگذشت خورشید شاه فرزند مرزبانشاه ، سلطان شهر حلب که دلباخته دختر فعفور شاه ، شاه چین بود.
خورشید شاه به جهت پیدا کردن...
خوش عیار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنچه عیار خوب دارد. || کنایه از خوش ذات و خوش جنس .
راست عیار. [ ع َ ] (ص مرکب ) تمام عیار. درست . مقابل شکسته . کامل عیار؛ یعنی پولی که عیار آن راست و درست باشد. (ناظم الاطباء). || مجازاً، بی غ...
صاحب عیار. [ ح ِ ] (ص مرکب ، اِمرکب ) آنکه صحت عیار مسکوکات دولتی را نگاه دارد.
صاحب عیار. [ ح ِ ] (اِخ ) محمدبن علی ، ملقب به قوام الدین (خواجه ...). در دستورالوزراء آمده است که چون پادشاه جهان مطاع شاه شجاع رایت سلط...
صافی عیار. (ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد.مسعودسعد.
کامل عیار. [ م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) زر ده دهی . (فرهنگ نظام ).- نقره ٔ کامل عیار ؛ نقره ٔ خالص . مؤلف تذکرةالملوک آرد: نقره ٔ کامل عیار آن است که...
عیار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وزن کردن . عیارگرفتن . رجوع به عیار و عیار گرفتن شود : من اینجا کنم نقد خود را عیارخود آنجا بیامرزد آمرزگار.م...