اب
نویسه گردانی:
ʼB
اب . [ اَب ب ] (ع مص ) ساز کردن . بسیج کردن . بسیجیدن (رفتن را). ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن . (تاج المصادر بیهقی ). ساز رفتن کردن و بازآمدن . || مشتاق وطن شدن . آرزومندی زادبوم . || بساختن کاری را. (زوزنی ). || دست بردن (بشمشیر). دست بشمشیر زدن ازبهر کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || جنبانیدن . اِبابت . اِباب .
واژه های همانند
۴۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
آب دریا. (ا. ف.) آب دریاها و اقیانوس ها که نوعا شور است و به عربی ماء البحر گویند. میانگین شوری آب اقیانوسها حدود ۳.۵٪ (۳۵ گرم در لیتر) است. یعنی هر ...
نام یکی از مزارع جنوب شرقی نیم ور (استان مرکزی)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
یکی از مناطق اهواز میباشد
شوره آب . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آب شور. آب ناخوش : و در پاره ای زمین شوره آبی تنک ایستاده بود اسپش در آنجا افتاد و فروشد. (فارسنامه ٔ ابن ا...
عالم آب . [ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشأه ٔ شراب و عالم شراب و حالت می نوشی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حالت باده گساری . حالت می...
قبک آب .[ ق ُب ْ ب َ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب . (آنندراج ). || جل وزغ و طحلب . (ناظم الاطباء).
غریق آب . [ غ َ ] (اِ مرکب ) آب ژرف و عمیق . (ناظم الاطباء).
کشته آب . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) میوه های خشک در آب خیسانده . کشته ٔ تر نهاده مانند آلو و گوجه ٔ برقانی (برغانی ) و برگه ٔ هلو و زردآلو و غ...