اتباع . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تابع. تبع. پس روان . پس روندگان . تابعین . پیروان
: صندوق های شکاری برگشادند تا نان بخوردند و اتباع و غلامان وحاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی ). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سروکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباع ایشان بوده است . (تاریخ بیهقی ). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت . میان اتباع او [ شیر ] دو شگال بودند. (کلیله ودمنه ). و درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدّس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع ... او باد. (کلیله ودمنه ). اتباع و عامه ٔ مردم را زبون گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سباشتکین از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
وان امیران دگر اتباع تو
کرد عیسی جمله را اشیاع تو.
مولوی .
مدت شش سال در هجران شاه
شد وزیر اتباع عیسی راپناه .
مولوی .
|| ج ِ تبع. دست وپای ستور.