اث
نویسه گردانی:
ʼṮ
اث . [ اَث ث ] (ع ص ) انبوه و درهم پیچیده (گیاه ). || کلان سرین . ج ، اِثاث ، اَثائث .
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عاص . (اِخ ) بطنی است از عمروبن مازن از غسان از عشام از ازد از قحطانیه . (معجم قبائل العرب ).
عاص . (اِخ ) ابن امیه . بطنی است از قریش عدنانیه معروف به ابی العاص . (معجم قبائل العرب ).
عاص . (اِخ ) ابن واثل سهمی پدر عمرو. (معجم قبائل العرب ).
عاص . (اِخ ) ابن هشام . ابوالبختری عاص بن هشام بن خالد المخزومی از قریش و یکی از بزرگان و دلیران عرب جاهلیت و برادر ابوجهل است که اسلام ...
آس . (اِ) دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ست...
آس . (ع اِ) حیوانی که پوست و موئی نرم دارد و از آن پوستین کنند و نوک دم آن سیاه است . قاقم . || فنک . فنه . فرسان . (زمخشری ).
آس . (فرانسوی ، اِ) ۞ قسمی بازی و قمار با اوراقی مخصوص که شکل خال و شاه و بی بی و سرباز و لکات بر آن است . || تک خال . ورق قمار که یک ...
آس . (ع اِ) (از سریانی آسا) مورْد. رَند. اِسمار. مُرد. مرت . عمار. فیطس . مرسین . و آن درختی است بلندتر از انار، برگش ریزه تر از برگ انار و مای...
آس . (هندی ، اِ) بزبان هندوستانی ، تیرانداز ماهر. (فرهنگ شعوری ) : تیغ رای تو خود سپر نکندگرچه چرخ فلک شود پرآس .مسعودسعد.|| کمان تیراندازان ....
آس . (اِخ ) نام قومی از ایرانیان ، ساکن قفقاز مرکزی . زبان این مردم لهجه ای از فارسی است و ایشان را ایرُن و اِس و اُسِت ۞ نیز نامند. و ...