احقاق
نویسه گردانی:
ʼḤQAQ
احقاق . [ اِ ] (ع مص ) بر حق بداشتن . (تاج المصادر). بحقیقت بدانستن . (تاج المصادر). درست دانستن و یقین کردن امری را. (منتهی الارب ). || بسه سال کامل رسیدن بَکره و حقه گردیدن . || حق گفتن . (منتهی الارب ). || احقاق رَمیة؛ کشتن شکار را. || غلبه کردن کسی را بحق . || واجب کردن چیزی را. (منتهی الارب ). واجب بکردن . (تاج المصادر). درست و راست کردن چیزی . || احقاق حذَر کسی ؛ کردن آنچه را که او از آن حذَر داشت . || نزدیک کسی شدن . (تاج المصادر). || فربه شدن اشتر. (تاج المصادر). || غلبه . پیروزی . || اثبات . احکام . تصحیح .
- احقاق حق ؛ رسانیدن حق بمستحق . حکم به محق بودن او کردن .
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
احقاق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حُقّه .
احقاق حق. رسانیدن حق به مستحق. حکم به محق بودن او کردن. (منبع: لغتنامۀ دهخدا -- رجوع شود به «احقاق»)
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: رسکانودraskānud (رس: مانوی؛ رسیدن؛ کانود: بلوچی: حق)***فانکو آدینات 09163657861
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: رسکانودان raskānudān (رس: مانوی؛ رسیدن؛ کانود: بلوچی: حق با پسوند جمع آن)***فانکو آدینات 09163657861