احل
نویسه گردانی:
ʼḤL
احل . [ اَ ح َل ل ] (ع ص ) مرد لاغرسرین و ران . || مرد مبتلا بدرد سرین و زانو. || ستور که پاهایش سست و پی آن فروهشته باشد. اشتری که پی پایش سست بود. (مهذب الاسماء). مؤنث : حَلاّ ء. ج ، حُل ّ.
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
(عبارت قرآنی) هریک از پیروان ادیان برخوردار از کتاب الهی شامل اسلام مسیحیت آیین یهود و دین زرتشت
اهل نظر. [ اَ ل ِ ن َظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اهل دل است وآنکه پیوسته نظر بخوبان دارد. (انجمن آرا). آنان که با توجه و نظر در...
اهل هنر. [ اَ ل ِ هَُ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هنرمند. باهنر. دارای هنر : اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه ...
اهل نعیم . [ اَ ل ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساکنان بهشت . (آنندراج ).
اهل نفاق . [ اَ ل ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریاکار. منافق . دوروی . مرائی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
اهل مروت .[ اَ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوانمرد. باگذشت . بامروت : آنکه به خمول راضی گردد... نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. ...