احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق المقتدر مکنی به ابوالعباس و ملقب به القادرباﷲ. از خلفای آل عباس است (381 - 422 هَ . ق .). و در تجارب السلف درباره ٔ او چنین آمده است : کنیه ٔ او ابوالعباس است و نام و نسبش احمدبن اسحاق المقتدر، با او مبایعت کردند در سنه ٔ احدی وثمانین وثلثمائه (381 هَ . ق .). و او ببطیحه می نشست پیش مهذب الدوله ابوالحسن علی بن نصر صاحب بطیحه و از طائع گریخته بود چون طائع را بگرفتند بهاءالدوله پسر عضدالدوله بطلب قادر فرستاد و خلافت به او مقرر گردانید و سوگند خورد و بیعت کرد و او را بر خلافت نشاند و طایع را به او سپرد، قادر مردی متدین متعبد عاقل و دانا وفاضل و بسیارخیر بود، طایع را در حجره ای نیکو بنشاند و جمعی را بر او موکل کرد تا او را نگاه میداشتند و خدمتش مینمودند و با طایع احسان و اکرام می کرد و سکینه دختر بهاءالدولةبن عضدالدوله را بخواست و در روزگار او دولت عباسیان رونق گرفت و قادر در سنه ٔ اثنتین وعشرین واربعمائة نماند و احوال وزراء او معلوم نیست . رجوع به ص 252 و 253 تجارب السلف و قادرباﷲ شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۲۱ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ایوب مکنی به ابوبکر. رئیس شافعیه ٔ نیشابور. وی در خراسان و عراق و حجاز و جبل حدیث شنید و پنجاه و چند ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق معروف به ابن صبیح جُرجانی . او راست : کتاب التوبة.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن البهلول بن حسان بن سنان ابوجعفر التنوخی ، انباری الاصل . او بیست سال متولی قضاء مدینةالمنصور بود و یازده ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن خربان . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن یعقوب . مولی الحضرمیین از حضارمه ٔ کوفه برادر اسحاق بن یعقوب ، محدث است . او از عکرمةبن عمار و همام و از...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح فی مآخذ العلما علی الشعراء از او روایت کند. (الموشح چ مصر ص 7...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق اسفراینی مکنی به ابوحامد. رجوع به ابوحامد احمدبن اسحاق شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق انباری نحوی مکنی به ابوجعفر. او راست : کتاب ادب القاضی بمذهب ابی حنیفه و ناسخ الحدیث و منسوخه و کتاب ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق البرحی ، اهزل . ابن ابی اصیبعه در ترجمه ٔ ابن مندویه الاصفهانی ،ذیل کتب وی نویسد: رسالة فی علة الاهزل احم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق معروف بجفر، حمیری النسب مصری الدار. یاقوت گوید جز در کتاب زبیدی ذکری از او نیافتم و زبیدی او را در شمار نح...