احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن هاشم بن خلف بن عمروبن سعیدبن عثمان بن سلیمان بن سلیمان القیسی القرطبی الأعرج ، مکنی به ابوعمر. او از محمدبن عمربن لبابه و اسلم بن عبدالعزیز و احمدبن خالد سماع داشت و توجه و اعتنائی خاص بعلم نحو داشت و این فن در او بر دیگر علوم و فنون غلبه کرد و مردی مهیب و باوقار بود و نسبت باو یا در حضور او لاغ و دعابه میسر کس نبود و بعلت وقار وی او را قاضی لقب دادندی . وفات او به سال 345 هَ .ق . بود. ابن فرضی گوید محمدبن حسن ذکر او آورده است .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۱۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خیرون مصری . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داره ٔ خراسانی . ملقب به نانک . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داود ملقب به نظام الدین (خواجه ). از وزرای میرزا شاهرخ . مؤلف حبیب السیر آرد: در شهور سنه ٔ تسععشروثمانمائه میرزا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داودبن ونند مکنی به ابوحنیفه ٔ دینوری . رجوع به ابوحنیفه ٔ دینوری احمدبن داودبن ونند و روضات ص 448 س 5 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داودبن یوسف الجذامی . وی یکی از شرّاح مقامات حریری است و نیز او راست شرح ادب القاضی ابن قتیبه . وفات او به ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داود الحدّاد مکنی به ابوسعید. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داود دینوری . رجوع به ابوحنیفه ٔ دینوری شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داود قِربی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن دراج . رجوع به احمدبن محمدبن دراج شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن درویش خلیفه ٔ آقشهری . او راست : تحفة المشتاقین الی مناقب الصحابة والتابعین .