اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اخی

نویسه گردانی: ʼḴY
اخی . [ اُ خ َی ی ] (ع اِ مصغر) تصغیر اخ . || (اِخ ) موضعی است ببصره و در آن جویها و قریه هاست . || یوم اُخی ّ؛ از ایام عرب است و در آن ابوبشر العذری بنی مرة را بغارتید. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
اخی . [ اَ ] (ع اسم + ضمیر) برادر من . || (اِ مرکب ) نامی که فتیان هم طریقتان خود را بدان مخاطب می داشتند : اطلس چی دعوی چی رهن چی ترک ...
اخی بک . [ اَ ب ِ ] (اِخ ) رسول شاه اسمعیل صفوی نزد والی هرموز و امیر علأالملوک حاکم لار. رجوع به حبط ج 2 صص 351 - 352 شود.
اخی یو. [ ] (اِخ ) (برادروار) پسر ابی ناداب که از خانه ٔ پدر در پیش صندوق خداوند افتاده باورشلیم رفت و بدین طریق از غضب برادر خود غرّاه نجا...
اخی علی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) مصری . وی شیخی بوده در ملک شام و روم و مریدان بسیار بر او جمع آمده بودند اما چون مردی منصف بوده جمعی از مریدان...
اخی فرج . [ اَ ف َ رَ ] (اِخ ) زنجانی . وی مرید شیخ ابوالعباس نهاوندی است . روز چهارشنبه غره ٔ رجب سنه ٔ سبع و خمسین و اربعمائة (457 هَ . ق .) ...
اخی فرخ . [ اَ ف َرْ رُ ] (اِخ ) ابن امیر بسطام جاکیر. آنگاه که میرزا سعد وقاص حاکم قم از فرمان میرزا شاهرخ مبنی بر اطلاق امیر بسطام که د...
اخی ترک . [ اَ ت ُ ] (اِخ ) از کلانتران قوم قراتاتار بزمان امیرتیمور که بملازمت تیمور شتافت و بخلعت طلادوز و کمر زرنگار سرافراز شد. رجوع به ح...
اخی ترک . [ اَ ت ُ ] (اِخ ) محمدبن حسن پدر ابوالفضائل حسام الدین حسن بن محمدبن حسن المعروف بابن اخی ترک ۞ مرید جلال الدین مولوی ومشوق ا...
اخی جوق . [ اَ ] (اِخ ) جانی بیک خان اوزبک پادشاه مغول مسلمان دشت قبچاق . پس از پراکنده ساختن اردوی ملک اشرف ، پسر او تیمورتاش و دختر او س...
اخی چلبی . [ اَ چ َ ل َ ] (اِخ ) قضائی است در لواء فلبه از لواء(؟) ادرنه و در آن 41 قریه است . بیش از 5000 خانه دارد و سکنه ٔ آن 21140 تن و ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.