اذرء
نویسه گردانی:
ʼḎRʼ
اذرء. [ اَ رَءْ ] (ع ص ) مرد پیر. (منتهی الارب ). || مردی که موی پیش سر او سفید باشد. || سیاه و سپیدگوش . (تاج المصادر بیهقی ).
- تیس اذرء ؛ تکه ٔ چپار. مؤنث : ذَرْآء.
- فرس اذرء و جدی اذرء ؛ کذلک . (منتهی الارب ). ارقش الاذنین و سائره اسود. (صحاح اللغة جوهری ). اسب و بزی که گوش او دورنگ و سه رنگ باشد و دیگر اعضاء سیاه .
- کبش اذرء ؛ قچقار که در سر وی سپیدی باشد یا آنکه هر دو گوش وی خال دارد و سائر بدنش سیاه بود. (منتهی الارب ). گوسپندی که گوش وی سیاه و سفید و تن سیاه بود. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عذر تقصیر. [ ع ُ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوزش خواهی . از گناه : انابت مفید نباشد، نی راه بازگشتن آنگاه مهیا و نه عذر تقصیرات خواست...
جشن آذر. [ ج َ ن ِ ذَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آذرجشن . آذرخُش . رجوع به آذرجشن و آذرخش در همین لغت نامه شود.
آذر خرداد. [ ذَ رِ خ ُ ] (اِخ ) نام آتشکده ٔ شیراز است و بعضی آن را آتشکده ٔ پنجم از هفت آتشکده ٔ بزرگ دانسته اند. و نام مَلَکی است که باعت...
آذر زردشت . [ ذَ رِ زَ دُ ] (اِخ ) آذَرِ زَرْدهُشْت . نام آتشکده ٔ هفتم از هفت آتشکده ٔ بزرگ پارسیان : پرستنده ٔ آذر زردهشت همی رفت با باژ و بَ...
آذر برزین . [ ذَ رِ ب َ ] (اِخ ) نام آتشکده ٔ ششم است از هفت آتشکده ٔ ایرانیان و آن را یکی از خلفای زردشت ساخته است و گویند روزی کیخسرو سوا...
آذر بهرام . [ ذَ رِ ب َ ] (اِخ ) نام آتشکده ٔ سوم از هفت آتشکده ٔ بزرگ پارسیان . || نام بنائی قدیم در همدان که اکنون ویران است .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عذر شنیدن . [ ع ُ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن اعتذار. قبول اعتذار. پوزش پذیرفتن : مرغ بیوقتی سرت باید بریدعذر احمق را نمی باید شنید.مول...
عذر گویان . [ ع ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) پوزش جویان . عذرخواهان . پوزش طلبانه : شدم عذر گویان برشخص عاج به کرسی زر کوفت بر تخت ساج .سعدی (ب...
عذر مقبول . [ ع ُ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عذر پسندیده و موجه . (از آنندراج ).