اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارغ

نویسه گردانی: ʼRḠ
ارغ . [ اَ رُ ] (اِ) بادی که از گلوی مردم بخوردن طعام یا چیزی ناگوارا به آواز برآید. (مؤید الفضلاء). بادی است بدبو که از گلوی مردم در وقت امتلای معده برآید. آروغ . زراغن . گوارش . بادگلو. آجل . رجک . جشاء. آرغ . زروغ . روغ . وروغ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عرق . [ ع َ رَ ] (ع مص ) سست گردیدن . (از منتهی الارب ). کسل و تنبل شدن . (از اقرب الموارد). || سود کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). |...
عرق . [ ع َ رَ ] (ع اِ) ۞ خوی حیوان . و گاهی در غیر حیوان هم به استعاره آید. (منتهی الارب ).خوی اندام . (غیاث اللغات ). خوی . (دهار).خوی ...
عرق . [ ع َ رِ ] (ع ص ) لبن عرق ؛ شیر مزه برگردانیده از خوی شتر که بر آن بار است . (منتهی الارب ). شیری که مزه ٔ وی از خوی شتری که بر آن...
عرق . [ ع ِ ] (ع اِ) رگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). رگ بدن . (غیاث اللغات ). وریدهای بدن که خون در آن جاری است ، چون عرق ...
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) نام جد ابراهیم بن محمدبن عرق حمصی است که محدث بود. (منتهی الارب ).
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) لقب حسین بن عبدالجبار است . (از منتهی الارب ).
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) نام پدر عبدالرحمان بن عرق و پسرش محمد است که تابعیان بودند. (از منتهی الارب ).
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) وادیی است از آن بنی حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم . (از معجم البلدان ). رودباری است مربنی حنظلةبن مالک را. (از منته...
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) کوهی است خرد در راه مکه . (منتهی الارب ). گویند کوهی است در راه مکه ، که «ذات عرق » از آن مأخوذ است . (از معجم البلدا...
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در زبید و نام آن در شعر ابی عقامة آمده است . (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۰ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.