ارق
نویسه گردانی:
ʼRQ
ارق .[ اَ رِ ] (ع ص ) بیخواب . بیخواب شده . بیدار. آرِق .
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عرق . [ ع ِ ] (اِخ )جایگاهی است در چندفرسخی هیت . (از معجم البلدان ).
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) مهل اهل عراق است و آن حد بین نجد و تهامه باشد. و گویند عرق کوهی است در راه مکه ، و ذات العرق از آن مأخوذ است . (از ...
عرق . [ ع ُ / ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عِراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عراق شود.
عرق . [ ع ُ رَ ] (ع ص ) رجل عرق ؛ مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). مردی که بسیار عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَقة. ...
عرق /'araq/ (اسم) [عربی] ۱. (زیستشناسی) مایعی که از غدههای زیر پوست بدن تراوش میکند و مرکب از آب، نمک، اوره، و مواد دیگر است؛ خوی؛ خی. ۲. نوعی نوشی...
عرق (می، باده)؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چشند cashand (سغدی) تاهو tāhu، مل mol، می mey (دری). عرق (آبی که از پوست تن بیرون زند)؛ همتای پا...
آرغ . [ رُ ] (اِ) آروغ ۞ .
عرق بر. [ ع َ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) خوی بره . داروئی که عرق باز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
عرق کش . [ ع َ رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) عرق کشنده . آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا). || آنکه عرق گل و بیدمشک...
ذات عرق . [ ت ُ ع ِ ] (اِخ ) یاقوت گوید: ذات عرق مُهل یعنی میقات و احرام بستن گاه حاجیان عراق باشد و آن حدّ میان نجد و تهامة است . و بعضی ...