ارق
نویسه گردانی:
ʼRQ
ارق . [ اَ رَق ق ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رقیق . رقیق تر.تُنُک تر. اَدَق . شفاف تر. باریکتر. (غیاث اللغات ).
- امثال :
ارق ﱡ من الماء .
ارق ﱡ من النسیم .
ارق ﱡ من الهواء .
ارق ﱡ من دمعالغمام .
ارق ﱡ من دمعالمستهام .
ارق ﱡ من دمعةالشیعیة .
ارق ﱡ من دین القرامطة .
ارق ﱡ من رداءالشجاع .
ارق ﱡ من رقراق السراب .
ارق ﱡ من ریق النحل .
ارق ﱡ من سحاءالبیض .
ارق ﱡ من غِرقی البیض .
|| شفاف . (غیاث اللغات ).
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عرقی که در شرکت یا کارخانه میکده قزوین تولید میشد.
میکده قزوین یک کارخانه الکل سازی و تولید مشروبات الکلی در قبل از انقلاب سال 1357 در ایران بود که...
عرق گز. [ ع َ رَ گ َ ] (اِ مرکب ) ۞ در اصطلاح پزشکی ، جوشهای کوچکی که بر اثر ترشح زیاد عرق بر سطح پوست عارض میشوند. عرق جوش . (از فرهنگ فا...
عرق گزی . [ ع َ رَ گ َ ] (ص نسبی ) (تب ...) عرق انگلیسی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عرق انگلیسی شود.
عرق گیر. [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عرق گیرنده . آنکه عرق نباتات معطر یا دوائی به تقطیر گیرد، چون عرق بیدمشک و عرق کاسنی و عرق بید، یا گلاب از...
رگ میهنی، رگ میهندوستی
erq e melli
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عرق آور. [ ع َ رَ وَ ] (نف مرکب ) آنچه باعث خارج شدن عرق گردد. دواها که تولید خوی و عرق کنند. مثلا" گویند: آسپرین عرق آور است . (یادداشت مر...
عرق کشی . [ ع َ رَ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل عرق کش . رجوع به عرق شود. || (اِمرکب ) جای عرق کشیدن . محلی که در آنجا عرق گیرند.
عرق سوز. [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) سرخی یا بثوری که در تابستان بعلت کثرت خوی و عرق بر بشره پدید آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). خشک رنده .- ...