ارم
نویسه گردانی:
ʼRM
ارم . [ اُ رَ ] (اِخ ) شهری است قرب ساریه از نواحی طبرستان و اهل آن شیعه باشند. اصطخری گوید: جبال فاذوسبان از بلاد دیلم و مملکتی است که رئیس آن در قریه بنام اُرّم ساکن است . مابین آن و ساریه یک مرحله راه است و بدان منسوبست ابوالفتح خسروبن حمزةبن وندرین بن ابی جعفر بن الحسین بن المحسن بن قیس بن مسعود بن معن بن الحارث بن ذُهل بن شیبان شیبانی مؤدب قزوینی . رجوع به ارم خاست شود. یاقوت گوید گمان برم که ارم و ارم خاست یک موضع باشد. واﷲ اعلم . همو گوید در بعض نسخ آرُم دیده ام که شهرکی است از ساریه ٔ مازندران و آرُم ِ برات از قرای سواحل دریای آبسکون است . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عرم . [ ع َرِ ] (ع ص ) سخت و درشت از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) هرچه حاجز باشد میان دو چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب...
عرم . [ ع َ رِ ] (اِخ ) (سیل ...) سیلی که دفع آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء).
عرم . [ ع َ رِ ] (اِخ ) نام استخر و آبگیری بوده که اهل سبا آن را با سنگ و قیر بسته بوده اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). عرم نام بندی است که...
عرم . [ ع َ رِ ](اِخ ) نام وادیی است در عینة. (از معجم البلدان ).
عرم . [ ع َ رِ ] (اِخ ) وادیی است که از ینبع سرازیر می گردد و نام آن در شعر کثیر آمده است . و گویند آن نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
عرم . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَعْرَم شود. || ج ِ عَرْماء. (اقرب الموارد). رجوع به عَرْماء شود...
عرم . [ ع ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ عُرمة.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عرمة شود.
آرم دره . [ رِدَ رَ ] (اِخ ) نام خرّه ای از ملایر دارای 49 قریه .
سیل عرم . [ س َ / س ِ ل ِ ع َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب بسیار جاری که سد رود را شکسته باشد، چه عرم به معنی رودخانه و سدی که پیش رو...