اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارمان

نویسه گردانی: ʼRMAN
ارمان . [ اِ ] (اِخ ) نام شهر و مدینه ای . (برهان ). سرزمینی است در توران ۞ . [ شهرکیست ] از کشانی ، به ماوراءالنهر. (حدود العالم ). خان ارمان :
که افراسیاب اندر ارمان زمین
دو سالار کرد از بزرگان گزین .

فردوسی .


که بیژن ندارد به ارمان رهی .

فردوسی .


ز شهری بداد آمدستیم دور
که ایران ازاین روی و زان روی تور
کجا خان ارمانْش خوانند نام
ز ارمانیان نزد خسرو پیام .

فردوسی .


گراز آمد اکنون فزون از شمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار
بدندان چو پیلان بتن همچو کوه
وزیشان شده شهر ارمان ستوه .

فردوسی .


برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو
کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان .

جوهری هروی .


۞
|| سرزمینی بیمن : و سیل (العرم ) اندرآمد و همه زمین یمن پست گشت و هامون ، و هیچ عمارت نماند، مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان ۞ و حضرموت و عدن . (مجمل التواریخ و القصص ص 151).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ارمان . [ اَ ] (اِ) ۞ آرزو. (جهانگیری ) (برهان ). اَمَل ۞ . || حسرت . (جهانگیری ) (برهان ) (اوبهی ): ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس ). |...
ارمان . [ اَ ] (اِ) نوعی از دارو باشد که بوی آن ببوی قرفه ماند و بیخ دندان را سخت کند. (برهان ). و رجوع به ارمال و ارماک و ارمالک شود.
ارمان . [ اِ ] (اِ) هر چیز که آن بعاریت باشد. (برهان ).
ارمان . [ اِ ] (اِخ ) ۞ یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است ۞ و مساعی او و مَسپِروموجب تر...
ارمان . [ اِ رَ ] (اِخ ) ج ِ فارسی ِ اِرَم : تاریخ از روزگار اِرَم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون : عاد، ثمود، طسم [ جدیس ]، عملیق [ عبیل ]...
خان ارمان . [ اِ ] (اِخ ) قسمت خاک سرحد بین ایران و توران . (لغت شاهنامه ٔ ولف ) ۞ .
ارمان و اروند. [ اَ ن ُ اَ وَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رنج و تعب . رنجگی . ارمان به معنی رنج و اروند تجربت . (فرهنگ اسدی ) : به ارمان و اروند م...
آرمان . (اِ) حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .- آرمان خوردن ؛ حسرت بردن . || آرزو. اَمَل : هر حوائج را که بودش آرمان راست کر...
آرمان . (اِخ ) نامی از نامهای مردان : چو کردوی شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه وْ آرمان نشستند با شاه ایران برازبزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.فرد...
عرمان . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به أعرم شود. || ج ِ عَرم . (منتهی الارب ). رجوع به عرم شود. ||...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.