اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اری

نویسه گردانی: ʼRY
اری . [ اَ ] ۞ (هندی ، حرف ندا) کلمه ٔ نداست و مشترک در هندی عامیانه :
اری گیدی تو کجا درک کجا شعر کجا
لاف چیزی که ندانی چه زنی پیش کسان .

شفائی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عری . [ ع ِرْی ْ ] (ع اِ) سوراخ تکمه . جای وارد شدن دکمه در لباس . عُری . (از اقرب الموارد). رجوع به عُرْی شود.
عری . [ ع ِ را ] (ع اِ) در اصطلاح شطرنج آن است که شاه شطرنج در برابر مهره ٔ حریف افتد. (براهین العجم ). شطرنج عری ، یا مات عری ؛ آن است ...
عری . [ ع ُرْی ْ ] (ع مص ) برهنه گردیدن . (منتهی الارب ). برهنه گردیدن و کندن پوشاک خود را. (از ناظم الاطباء). برهنه شدن . (المصادر زوزنی ) (ده...
عری . [ ع ُرْی ْ ] (ع اِمص ) برهنگی . خلاف لبس . (منتهی الارب ). برهنگی و بی پوشاکی . (ناظم الاطباء) : و یستحب [ فی الفرس ] عری الناهضین ، و ه...
عری . [ ع ُ را ] (ع اِمص ) برهنگی . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ عُروة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عروة شود. || فرماندهان سپاه . ...
آری . (ق ) کلمه ای است برای تصدیق در پاسخ استفهام ثبوتی . بلی . ها. ای . نعم . اجل . مقابل نه ، نی : چنین گفت آری شنیدم پیام دلم شد بدیدا...
آری . [ ری ی ] (ع اِ) آخیه . اَخیه . میخ آخور. (مهذب الاسماء). ستوربند. ج ، اواری ّ.
آری . (اِخ ) نام یکی از طوایف چادرنشین بندپی از بخشهای مازندران .
آری . (اِخ ) آریا. نام ایالت قدیم ایران که امروز مشتمل بر خراسان شرقی و سیستان است و نام کرسی آن در قدیم آرتاکوآنا بوده است و اسکندر شهر...
برنج آری . [ ب ِ رِ آ ] (اِ مرکب ) کسی که از دنبال اردویی رود و حمل غله و حبوب می کند. (از ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.