اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازآن

نویسه گردانی: ʼZʼAN
ازآن . [ اَ ن ِ ] (ضمیر ملکی مرکب ) ملک ِ. مال ِ : ازآن تو یا من یا اوست . منزلیست اندر وی خرگاه هاست ازآن خلخیان . (حدود العالم ). و اندر نصیبین دیرهاست ازآن ترساآن . (حدود العالم ). و غلامی ترک ازآن پسرش بسرای امیر آورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). بفرمای [ حصیری ] خازنان را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند ازآن خان و ولیعهد و خاتونان و مادران دو ودیعت و از آن عمان و خویشاوندان و حشم . (تاریخ بیهقی ص 212). و صد شتر ازآن عبدالمطلب بُرده بودند به سوی ابرهه . (مجمل التواریخ والقصص ). و هر مالی که جمعکرده ام ازآن بندگان ملک است . (قصص الأنبیاء ص 88).
آن قاطر لگدزن بابا ازآن من
وآن گربه ٔ میوکن بابا ازآن تو.

وحشی .


رجوع بهمین لغت نامه ذیل ((آن )) شود. || مربوط به . منوط به . متعلق به : این طبقه [ برمکیان ] وزیری کردندبروزگار هرون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود که ازآن وزیر [ حسنک ] آمد. (تاریخ بیهقی ص 176). صلاح های کارهای امروز چنان نیکو نگاه دارد که ازآن خود [ قدرخان ]. (تاریخ بیهقی ص 217). || منسوب به . فرزندِ. از نسل : دختری از آن ِ قدرخان بنام امیر محمد عقد و نکاح کردند. (تاریخ بیهقی ص 193). ولایتی سخت بانام که برین جانب است بنام فرزندی از آن او کرده آید. (تاریخ بیهقی ). || مختص به : در آن وقتی که امیران مسعود و محمد... بگرگان ببودند و قصد ری داشتند این محدث بستارآبادرفت نزدیک منوچهر و وی او را بازگردانید با معتمدی ازآن خویش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). هر روزی رسم همان بود که امیر گوزگانان همه ٔ سالاران محتشم ازآن سامانی و خراسان بدر خیمه ٔ امیر عادل سبکتکین آمدندی . (تاریخ بیهقی ص 198). سبکتکین ... بوعلی و ایلمنکوررا با حاجبی ازآن خویش بغزنی فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 204). امیر دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن و شیروان تا ترجمانی کنند.(تاریخ بیهقی ). و سلطان سنجر را [ غزان ] بگرفتند وهمچنان با خویشتن می آوردند بر آئین سلطنت الا آنکه خدمتکاران ازآن خویش نصب کردند و بمرو آمدند. (مجمل التواریخ ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ازان . [ ] (اِخ ) [ شاپور ذوالاکتاف ] شهر کرخه کرد و از آنجا بزیر زمین اندر راه کرد که سوار بگندیشاپور رفتی ، و بسیار قلعه ها کرد و از جمله قلعه...
اضآن . [ اَض ْ ] (ع اِ) ج ِ ضَأن . (منتهی الارب ).
اضآن . [اِض ْ ] (ع مص ) صاحب بسیار میش گشتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خداوند بسیار گوسفند میشینه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). خداوند گ...
از آن . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مِنْه ُ. از او. از وی : زن پیر رفت و می آورد و جام از آن جام فرهاد شد شادکام . فردوسی .آن که برهم ز...
اذعن . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از اذعان .
اذان از نظر لغوی به معنی «آگاهی دادن»، «آگاهانیدن» و «خبر به گوش رساندن» است. در دین اسلام، ندایی است برای اعلام وقت نماز با الفاظ مخصوص.در عربستان پی...
اضان . [ اِ ] (اِخ ) اطان . نام جاییست . یاقوت آرد: و ابوعمرو اطان روایت کرده و به هر دو لغت (لهجه ) و روایت این بیت ابن مُقبل آمده است :...
اظان . [ اِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و چنانکه در لسان العرب آمده است ، شعر ابن مقبل :تأمل خلیلی هل تری من ظعائن تحم...
عزان .[ ع َزْ زا ] (اِخ ) قلعه ای است بر فرات . (منتهی الارب ). شهری است بر رود فرات ازآن ِ زباء، و خواهر او شهری در مقابل آن داشت بنام عدا...
عزان . [ ع َزْ زا ] (اِخ ) از قلاع ریمة است در یمن . (از معجم البلدان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.