اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازاب

نویسه گردانی: ʼZʼB
ازاب . [اِ ] (اِخ ) آبی است بنی عنبر را. (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ازعب . [ اَ ع َ ] (ع ص ) ناکس کوتاه بالا و زشت هیأت فربه . (منتهی الارب ). ستبر.
عزاب . [ ع ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَزَب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عزب شود. || ج ِ عَزَبة. (منتهی الارب از کسائی ) (آنندراج )...
عضاب . [ ع َض ْ ضا ] (ع ص ) مرد نیک دشنام دهنده . (منتهی الارب ). شتام و بسیار ناسزاگوینده . (از اقرب الموارد).
عضاب . [ ع ِ ] (ع مص ) رد کردن . معاضبة. (از ناظم الاطباء). رجوع به معاضبة شود.
عذاب . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد. (از اقرب الموارد). ج ، اَعذبة. || نکال . (قطرالمحیط). || هر چه به ...
عذاب . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عذاب .خوش گواردی و گوارا. (از ناظم الاطباء) : پاک از آغاز و آخر آن عذاب مانده محرومان ز مهرش در عذاب .مولوی .
عذاب . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در نه هزاروپانصدگزی جنوب خاوری خوی و سه هزارگزی خاور شوسه ٔ خوی ب...
اذآب . [ اِذْ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ). || گیسو ساختن کسی را: اذآب غلام ؛ گیسو ساختن پسر را.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آزار، شکنجه ŝekanje، کویست kovist (دری) ابژم abžam، ابگم abgam (پارتی) دژین dažin (لکی) خنشیاک xanŝyāk (سغدی) **...
عذاب هدهد. [ ع َ ب ِ هَُ هَُ ] (اِخ ) در تحفة العراقین این ترکیب واقع شده است چه ظاهراً وقتی حضرت سلیمان بر هدهد قهر کرده باشند. (از آنندرا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.