ازرک
نویسه گردانی:
ʼZRK
ازرک . [ اَ رَ ] (اِخ ) پسرعموی کیافخرالدین و کیاویشتاسپ ، رؤسای خاندان جلال ، که مدتی کوتاه پس از مرگ فخرالدوله حسن ، در مشرق مازندران حکومت میکرد. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 46 از ظهیرالدین ).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ازرک . [ اَ زَ رِ ] (اِ) بز. معز.
جلال ازرک . [ج َ اَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان بابل است .این دهستان در قسمت باختری شهر بابل واقع و محدود است از ش...
پشته ٔ ازرک دون . [ پ ُ ت َ ی ِ اَ رَ ] (اِخ ) نام قدیم پشته ای در بارفروش مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 46).
اذرک . [ اَ رَ ] (اِ) ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی...
معروف به حمزة بن عبدالله خارجی (متوفا به ۲۱۳ق)، بزرگترین امیر خوارج است. او در سال ۱۸۱ق بر هارونالرشید شورید و بر سیستان و کرمان و خراسان مسلط شد؛ و...