اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسپهبد

نویسه گردانی: ʼSPHBD
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سپاهبد. سپهبد. سردار. (برهان ).سپهسالار. (غیاث ). فرمانده لشکر. سردار لشکر. (جهانگیری ). خداوند لشکر. امیرالجیش . معرب آن اسفهبد (برهان ) و اصفهبد ۞ :
دگرروز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان
نشست و سگالید از هر دری
ببخشید هر کار بر هر سری .

دقیقی .


باستاد در پیش ، نیزه بدست
تو گفتی مگر طوس اسپهبدست .

فردوسی .


که از بیم اسپهبد نامور
چگونه گشائیم پیش تو در.

فردوسی .


داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ .

منوچهری .


قلعه ٔ دیگرست بر جنوب [سیستان ] که اردشیر بابکان بنا کرد، و آنجا هفت روز ببود و اسپهبد سیستان را بنواخت که او را خدمت بسیار کرد و پذیره ٔ او شد. (تاریخ سیستان ص 10). || نفس کل و آن را نور اسفهبد و اسفهبدخوره نیز گویند. (آنندراج ). || سپهبد. لقب عام ملوک جبال طبرستان . (آثارالباقیة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
اسپهبد. [اِ پ َ ب َ ] (اِخ ) بختیار. رجوع به بختیار... شود.
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای از طبرستان و شاید بجهت انتساب به حکمرانان آن ناحیت به این نام نامیده شده باشد. (مرآت البلدان ).
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (اِخ ) ابن اسفار. یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 2 ص 308) نام او را در زمره ٔ ابناء ملوک و امرا و قواد یاد کند و ما...
اسپهبد. [ اِ پ َب َ ] (اِخ ) جیل جیلان . رجوع به مرزبان بن رستم شود.
قصر اسپهبد. [ ق َ رِ اِ پ َ ب ُ ] (اِخ ) نام قصری است مشهور در حدود ساری . یزیدبن مهلب که در عهد سلیمان بن عبدالملک (96-99 هَ . ق .) برای تسخی...
شید اسپهبد. روح القُدُس ترسایان.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.