اسپهبد
نویسه گردانی:
ʼSPHBD
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (اِخ ) ابن اسفار. یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 2 ص 308) نام او را در زمره ٔ ابناء ملوک و امرا و قواد یاد کند و مارگلیوث گوید: گمان برم اسفار دیلمی باشد که نام وی در تجارب الامم آمده است .
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سپاهبد. سپهبد. سردار. (برهان ).سپهسالار. (غیاث ). فرمانده لشکر. سردار لشکر. (جهانگیری ). خداوند لشکر. امی...
اسپهبد. [اِ پ َ ب َ ] (اِخ ) بختیار. رجوع به بختیار... شود.
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای از طبرستان و شاید بجهت انتساب به حکمرانان آن ناحیت به این نام نامیده شده باشد. (مرآت البلدان ).
اسپهبد. [ اِ پ َب َ ] (اِخ ) جیل جیلان . رجوع به مرزبان بن رستم شود.
قصر اسپهبد. [ ق َ رِ اِ پ َ ب ُ ] (اِخ ) نام قصری است مشهور در حدود ساری . یزیدبن مهلب که در عهد سلیمان بن عبدالملک (96-99 هَ . ق .) برای تسخی...
شید اسپهبد. روح القُدُس ترسایان.