است . [ اِ ] (ع اِ) کون . دُبُر. بُن .(ربنجنی ). نشیمن . حلقه ٔ دبر. تهیگاه . نشستنگاه . نشست جای . رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل . (برهان قاطع). سرین . (رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه . ستَه . محشه . حماء. خوارة. (منتهی الارب ). قراعة. ام الطنیخه . ام تسعین . ام الخبیص . ام جعر. ام خنور. ام ّخوار. ام ّخوران . ام ّدرز. ام ّوفر. ام ّسکین . ام عامر. (المرصع) (منتهی الارب ). ام عزمه . ام عزامه . ام عزیمة. ام عفان . (المرصع). ج ، اَستاء، آسات . (ربنجنی )
: گفتی بنزد خواجه که آن غزنوی غر است
تا زآن سبب مرا ببری نزد خواجه آب
چون تو دروغ گفتی ، داد از طریق است
هم لفظ غزنوی بمصحف ترا جواب .
سنائی .
بفرق یلان چون تبرزین رسید
گذر کرد از است و بر زین رسید.
؟
|| است الدهر؛ از قدیم . همیشگی زمانه و اول آن : فعلت ذاک علی است الدهر؛ کردم این کار بر اول زمانه . مازال فلان علی است الدهر مجنوناً؛ ای لم یزل یعرف ُ بالجنون . کان ذلک علی است الدهر؛ همواره بود. || است الکلبة؛ سختی و بلا و امر منکر. لقیت منه است الکلبة؛ ناپسندی دیدم از وی . || است المتن ؛ صحراء. (منتهی الارب ). بیابان . || یابن استها؛ کنایه است از برگردانیدن پدرش مادر وی را از کاری . (منتهی الارب ). || باست فلان ؛ دشنامی است عرب را. || ترکته باست الارض ؛ گذاشتم او را محتاج و درویش . || ما لک است مع استک ؛ نیست ترا عون و مددکاری . (منتهی الارب ).