استین . [ اَ ] (اِ) آستین : جبرئیلی را بر استین بسته ای پرّو بالش را بصد جا شسته ای .مولوی .
استین . [ اُ س ِ ] (اِخ ) ۞ رجوع به اُسِت و آس شود.
استین . [ اِ ی ِ ] (اِخ ) ۞ خاندان مشهور طابع و کتابفروش و محقق فرانسوی . مشهورترین افراد این خاندان از این قرارند: رُبِر، مولد پاریس . او را...
استین ورک . [ اِ وِ ] (اِخ ) ۞ کمونی در شمال ناحیه ٔ دون کِرک ، دارای 3123 تن سکنه .
اسطین . [ ] (اِخ ) پدر تاذری بن اسطین نصرانی که کاتب اسحاق بن قبیصه حاکم هشام بن عبدالملک بود. (کتاب الوزراء و الکتاب ص 38).
آستین . (اِ)قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست . کُم ّ. (السامی فی الاسامی ). آستن . آستی : که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت ک...
نیم آستین . (اِ مرکب ) جامه ای است معروف آستین کوتاه . (آنندراج ). نوعی از قبا که آستین های آن تا آرنج می باشد و از پارچه های زری می سازندو ...
تنگ آستین . [ ت َ] (ص مرکب ) مفلس و تهی دست و بی نوا. || دین دار. (ناظم الاطباء). وحید در حاشیه ٔ خسرو و شیرین نظامی ص 43 آرد: تنگ آستین بودن...
چاک آستین . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) چاکی که در آستین کنند و این دو نوع بود، یکی در طول و رسم مردم ولایات همین است و دوم در عرض و این را در ...
فراخ آستین . [ ف َ ] (ص مرکب ) جوانمرد و صاحب همت و کریم و بخشنده . (برهان ) (آنندراج ) : فراخ آستین شو کز آن سبز شاخ فتدمیوه در آستین فراخ . ن...