اسطر
نویسه گردانی:
ʼSṬR
اسطر. [ اَ طُ ] (ع اِ) ج ِ سَطر.
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
اسطر. [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) به یونانی ترازو را گویند و بعربی میزان خوانند.(برهان ). و این غلط است . رجوع به اسطرلاب شود. || (اِخ ) نام پادش...
اسطر اطیقوس . [ اَ طَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) ۞ خُرم . حالبی . بوبونیون . قبسطالة. رجوع به اسطاروس اطیقوس و اسطیر اطیقوس شود.
اصطر. [ اَ طُ ] (ع اِ) ج ِ صَطْر و صَطَر. (منتهی الارب ). رجوع به صطر شود.
اصطر. [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) کلمه ٔ یونانی بمعنی ترازو. (از برهان ). بزبان یونانی ترازو را گویند. (غیاث ) (هفت قلزم ). || مأخوذ از یونانی ، یک ...
استر. [ اَ ت َ ](اِ) ۞ در سانسکریت اسوتره ۞ که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی با...
استر. [ اَ ت َ ] (اِ)آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی...
استر. [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ساتر. پوشنده تر: و اولی ان یغسله [یغسل المیت ] فی قمیص لأنه اَستر. (معالم القربة).
استر. [ ] (اِخ ) از توابع بلوچستان و آن دارای معدن آهن است .
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) ۞ استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی د...
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (کتاب یا صحیفه ٔ ...) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: صحیفه ٔ استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونی محسوب ...