اسکندر
نویسه گردانی:
ʼSKNDR
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) جلال الدوله . در اواخر سال 743 هَ . ق .، امیر وجیه الدین مسعود از سلسله ٔ سربداران از استرآباد بقصد تسخیر مازندران و رستمدار و فیروزکوه لشکر کشید و امرای معتبر مازندران در اطاعت او درآمدند. استندار یعنی امیر رستمدار در این تاریخ جلال الدوله اسکندر (744 - 761) بود و برادر او شاه غازی فخرالدوله که بعد از جلال الدوله به امارت رسید پس از شور، مصلحت چنین دیدند که برای دفع شر امیر وجیه الدین مسعود بعضی از ولایات مازندران را به او واگذارند و همین که سربداران در اعماق جنگلها و دره های رستمدار داخل شدند بر سر ایشان تاخته کارشان رابسازند. امیر مسعود در 18 ذی القعده ٔ سال 743 به آمل وارد گردید و در دشت اطراف آن شهر اردو زد. لشکریان جلال الدوله و شاه غازی شروع به دستبرد به اردوی او کردند و بر اثر تاخت و تازهای متوالی امیر سربداری رابستوه آوردند. امیر مسعود از ناچاری پس از نه روز اقامت در آمل بطرف رستمدار حرکت کرد و در آنجا نیز دچار همین مضیقه شد و سپاهیان وی گرفتار تعرض لشکریان مازندران گردیدند و او عاقبت رو بفرار گذاشت و همراهان او مقتول یا متفرق شدند و خود او نیز بچنگ مازندرانیان گرفتار آمده در آخر ربیعالاول 745 بقتل رسید. (تاریخ مغول صص 471 - 472). || اسکندر جلال الدولةبن زیار از پادوسبانان طبرستان . وی پس از تاج الدوله زیاربن کیخسرو بحکومت رسید (744) و در 761 درگذشت . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 145 و 152بخش انگلیسی ). و رجوع به اسکندر رستمداری ... شود.
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۴ ثانیه
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (شاه ) رستم . خوندمیر آرد: محمد زمان میرزا (تیموری ) شاه اسکندربن شاه رستم بن سید حمزه ای صدر را همراه شاه م...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن سیمون سایرینی . (انجیل مرقس 15:21). وی یکی از معروف ترین عیسویان قدیم بود. (قاموس کتاب مقدس ).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن شاه غازی . فخرالدین و الدولة ناسوربن شهرآگیم ، ملقب بشاه غازی از استنداران و ملوک رستمدار پس از سی سال حکو...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن عمرشیخ بن امیر تیمور (میرزا...). وی نواده ٔ تیمورلنگ و پسر معزالدین عمر شیخ است و در سنه ٔ در 806 هَ . ق . عنف...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن فیلبس الماقذونی . رجوع به اسکندر مقدونی و فهرست تاریخ الحکمای قفطی و فهرست امتاع الاسماع شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ](اخ ) ابن فیلپوس . رجوع به اسکندر مقدونی و حبیب السیر جزء 1 از ج 1 ص 58 و جزء 2 از ج 1 صص 72 - 74 شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) فیلفوس . رجوع به اسکندر مقدونی شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن فیلقوس . رجوع به اسکندر مقدونی شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن فیلیپ . رجوع به اسکندر مقدونی شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن فیلیقوس رومی . شارح من لایحضره الفقیه گوید: گاهی او را اخسندروس می گفته اند. او از فرزندان فلطیسانوس بن سام...