اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسکندر

نویسه گردانی: ʼSKNDR
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن شاه غازی . فخرالدین و الدولة ناسوربن شهرآگیم ، ملقب بشاه غازی از استنداران و ملوک رستمدار پس از سی سال حکومت در سنه ٔ احدی و سبعمائة (701 هَ . ق .) متوجه عالم باقی گردید و ازو پسری ماند اسکندر نام ، مؤلف تاریخ طبری (ظ: طبرستان ) گوید که این اسکندر جد مادری ملوک زمان ماست . (حبیب السیر جزء 2 از ج 3 ص 105).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی الکساندرس ۞ ، مرکب از الکس ُ ۞ بمعنی یاری کرد + آندرس ۞ و آنر ۞ بمعنی مرد؛ جمعاً یعنی ...
اسکندر. [اِ ک َ دَ ] (اِ) مؤلف مؤیدالفضلاء گوید رستنی که برای دفع بخر کار بندند و آنرا اسکندروس نیز گویند و چنان تسامع است که رومیان اسکندر...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) نام حکیمی از مفسرین کتب قدیمه . (ابن الندیم ). وی بعضی مقالات کتاب الجدل ارسطو را تفسیر کرده است . (کشف الظنون ).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) کتابی در قرعه با سهام بدو منسوب است . (ابن الندیم ).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) یکی از علمای صنعت کیمیاء و او راست : کتاب فی الحجر.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ )یکی از اعضای شورائی که بر پطرس و یوحنا اجرای حکم کردند. (کتاب اعمال رسولان 4:6) (قاموس کتاب مقدس ).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) یهودئی از اهل افسس که بیهوده قصد کرد هجوم عامی را که بواسطه ٔ پولس (حواری ) برپا شده بود ساکت کند. (کتاب اعما...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) منکری که از دین عیسوی مرتد گشت . (رساله ٔ اول تیموتاوس 1:20؛ رساله ٔ دوم تیموتاوس 4:14) (قاموس کتاب مقدس ).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ] (اِخ ) قاتل میرزا جهانشاه از لشکر امیر حسن بیک .
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) برادر المپیاس ۞ زن فیلفوس (فیلیپ ). فیلفوس وی را پادشاه مُلُس کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1200).
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.