اسماعیل
نویسه گردانی:
ʼSMAʽYL
اسماعیل . [اِ ] (اِخ ) ابن عماربن عیینةبن الطفیل الاسدی . یکی از مشاهیر شعرای عرب . وی دولت اموی و عباسی را درک کرده و در کوفه نزول کرد و بمدّاحی و هجاء و عیش و عشرت و ساز و آواز مایل و شیفته بود. او دوستی صادق موسوم به ابن رامین در کوفه داشته که خانه ٔ وی بکثرت کنیزان خوش آواز ممتاز بود و از این رو شاعر از آن جا دل کندن نمیخواست زیرا لعبتی ربیحه نام که مغنیه و از کنیزان عرب بود دل از وی ربوده بود. امیر کوفه وی را متهم به تبعیت از شراة (فرقه ای از خوارج ) کرد و گفت که آنان در منزل او اجتماع کنند و وی از دعاة مختار باشد، پس او را بزندان افکند و بعدها حکم بن صلت او را آزاد کرد. وی هَجّائی تندزبان بود. رجوع به اعلام زرکلی (در کلمه ٔ ابن عمار) و قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۹ ثانیه
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن اسماعیل رسولی . رجوع به ملک الاشرف و اعلام زرکلی شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عمارة بکری کوفی . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 146 ش...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی (ابی محمد) بن مبار» یزیدی . فاضل ، ادیب ، شاعر. او راست : کتاب طبقات الشعراء. (روضات الجنات ص 103).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی عیسی مکنی به ابومحمد. آقا باقر بهبهانی در تعلیقه ٔ رجالیه او را یاد کرده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی کوفی صیرفی مولای بنی هاشم . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی مغافری مصری . محدث است و از سهل بن معاذ روایت دارد و عبداﷲبن سلیمان طویل ازو روایت کند. (حسن المحاضرة ص 11...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن حریث بن مَردانبِه القطان مکنی به ابواحمد. متوفی بسال 260 هَ . ق . یا اندکی پیش از آن . و در آخر ایام عم...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یزید الرازی مکنی به ابویزید. محدث است .
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یسار ملقب به نسائی . متوفی 130 هَ . ق . شاعر است . اصل او از اسرای ایرانی است و بشعوبیت و شدت تعصب به ایرانیت ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یَسار. رجوع به اسماعیل بن بَشّار شود.