اسماعیل
نویسه گردانی:
ʼSMAʽYL
اسماعیل . [اِ ] (اِخ ) ابن عماربن عیینةبن الطفیل الاسدی . یکی از مشاهیر شعرای عرب . وی دولت اموی و عباسی را درک کرده و در کوفه نزول کرد و بمدّاحی و هجاء و عیش و عشرت و ساز و آواز مایل و شیفته بود. او دوستی صادق موسوم به ابن رامین در کوفه داشته که خانه ٔ وی بکثرت کنیزان خوش آواز ممتاز بود و از این رو شاعر از آن جا دل کندن نمیخواست زیرا لعبتی ربیحه نام که مغنیه و از کنیزان عرب بود دل از وی ربوده بود. امیر کوفه وی را متهم به تبعیت از شراة (فرقه ای از خوارج ) کرد و گفت که آنان در منزل او اجتماع کنند و وی از دعاة مختار باشد، پس او را بزندان افکند و بعدها حکم بن صلت او را آزاد کرد. وی هَجّائی تندزبان بود. رجوع به اعلام زرکلی (در کلمه ٔ ابن عمار) و قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۰ ثانیه
اسماعیل .[ اِ ] (اِخ ) ادیب . نظامی عروضی در چهارمقاله گوید:در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر فیلسوفی بود بهرات و او را ادیب اسماعیل گفتندی ، ...
اسماعیل .[ اِ ] (اِخ ) استاد. وزیر مل» مسعود که به امر سلطان محمودبن محمدبن ملکشاه سیاست شد. (513 هَ . ق .).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اسکداری مکنی به ابوالیمن و ملقب به نورالدین . یکی از مشایخ نقشبندی از فرقه ٔ صوفیه . وی در علوم فقه و حدیث و دیگر...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اسود. یکی از درباریان هادی خلیفه ٔ عباسی . رجوع به الجماهر بیرونی ص 62 شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )اشجعی . رجوع به اسماعیل بن عبداﷲ غفاری اشجعی شود.
اسماعیل . [ اِ ](اِخ ) اشرف پادشاه یمن . فیروزآبادی مؤلف قاموس المحیط در رمضان سال 796 هَ . ق . وارد زبید یمن گردید و در آنجا مورد عنایت اسما...
اسماعیل . [ اِ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به کمال الدین اسماعیل شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اصفهانی (میرزا...). از همطرحان (؟) شفیعا اثر بوده در سنه ٔ 1132 هَ . ق . از این جهان رحلت نموده . او راست :چاره زمی کن...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اموی . ابن الجوزی از وی نقل کرده است . (سیرة عمربن عبدالعزیز ص 288).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) انصاری . رجوع به اسماعیل بن خلف بن سعید... شود.