اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشتر

نویسه گردانی: ʼŠTR
اشتر. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) بر مجره چند ستاره بود پس از نسر طائر بر صورت شتری و کف الخضیب بر کوهان آن بود. بعد از ردف یا ذنب الدجاجة، بر مجره چند ستاره در روشنی بیکدیگر نزدیک برمی آیند بر صورت شتری و عوام آنرا اشتر خوانند. از آن ستارگان یکی که در پیش می آید بر کوهان شتر بود او را کف الخضیب خوانند. (اسطرلاب نامه در همین لغت نامه ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شتر، که در فارسی اُشتُر نیز گفته می‌شود جانوری نشخوارکننده از راستهٔ جفت‌سم‌سانان و از خانوادهٔ شتران است که دارای توده چربی مشخصی به‌نام «کوهان» در پ...
چال اشتر. [اُت ُ ] (اِخ ) نام قریه ای است در چهارمحال اصفهان .
حصن اشتر. [ ح ِ ن ِ اِ ت ِ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 120).
اشتر صالح . [ اُ ت ُ رِ ل ِ ] (اِخ ) شترصالح . ناقه ٔ صالح . اشتری بوده است که حضرت صالح پیغمبر، بمعجزه و امر خدا از میان کوه بیرون آورده . ...
اشتر علوی . [ اَ ت َ رِ ع َ ل َ ] (اِخ ) متوفی بسال 151 هَ . ق . / 768 م .). عبداﷲبن محمدبن عبداﷲبن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع ). از سا...
اشتر کشتن . [ اُ ت ُ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) اجزار. (تاج المصادر بیهقی ). نحر. (دهار). جزر: اِنقاع ؛ اشتر کشتن از بهر مهمانی . (تاج المصادر بیهقی ).
اشتر ماده . [ اُ ت ُ رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناقه . (دهار) (منتهی الارب ).
اشتر نخعی . [ اَ ت َ رِ ن َ خ َ ] (اِخ ) زرکلی آرد: اشتر نخعی متوفی بسال 37 هَ . ق . / 657 م . مالک بن حارث بن عبدیغوث نخعی معروف به اشتر یکی...
اشتر بختی . [ اُ ت ُ رِ ب ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشتر خراسانی : از من عجب میکردند که یا بنت ذویب ، این نه آن خر است که با ما براه می آ...
اشتر جلال . [ اُ ت ُ رِ ج ُل ْ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشتر نجاست کش ، و جُلاّل ، مرغ گه خوار را گویند. (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.