اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشعار

نویسه گردانی: ʼŠʽAR
اشعار. [ اِ ] (ع مص ) آگاهی و اطلاع دادن . (فرهنگ نظام ). اشعره الامر؛ آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شعار پوشانیدن کسی را. || اشعر الجنین ؛ موی برآورد بچه در شکم مادر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر الخف ؛ موی را داخل موزه کرد. (منتهی الارب ). اشعر الخف و الجبة؛ بَطَّنَها بشعر. (اقرب الموارد). || اشعرت الناقة؛ بچه ٔ موی برآورده انداخت ماده شتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر الهم قلبه ؛ بجای شعار شد اندوه دل او را. و کل ما الزقته بشی ٔ فقد اشعرته به . (منتهی الارب ). اشعر الهَم ﱡ قلبی ؛ لصق به و کل ما الصقته بشی ٔ فقد اشعرته به . (اقرب الموارد). || اشعر القوم ؛ ندا کردند آن قوم بر شعار خود تا اینکه یکدیگر را بشناسند. و شعار قراردادند آن قوم برای خود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر البدنة؛ خون آلود کرد کوهان شترقربانی را تا آنکه شناخته شود. (منتهی الارب ). اشعر البَدَنَةَ؛ اعلمها ای جعل لها علامة و هو ان یشق جلدها او یطعنها فی اَسنمتها حتی یظهر الدم و یعرف انهاهَدی . (اقرب الموارد). || اشعر الرجل همّاً؛ بجای شعار آن مرد چسبید بهم . (منتهی الارب ) ۞ . || اشعر فلاناً شراً؛ پوشانید فلان بدی را بفلان . (منتهی الارب )؛ غشیه به . (اقرب الموارد). || اشعره الحب مرضاً؛ فروگرفت عشق او را به بیماری . (منتهی الارب ). اشعر الحب فلاناً مرضاً؛ امرضه . (اقرب الموارد). || اشعر السکین شعرة؛ ساخت برای کارد مر شعیرة. (منتهی الارب ). اشعر نصاب النصل ؛ جعل له شعیرة. (اقرب الموارد). || اُشعر الملک (مجهولاً)؛ کشته شد ملک . (منتهی الارب ). عرب به پادشاهانی که کشته میشدند، میگفتند: اُشْعِروا و به مردم عامی که مقتول میشدند، میگفتند: قُتِلوا. (از اقرب الموارد). || اشعره سناناً؛ خالطه به . || اشعر امر فلان ؛ آنرا معلوم و مشهور ساخت . || اشعر فلاناً؛ جعله علماً بقبیحة اشادها علیه . || اشعر دماه و اشعره مِشْقَصاً؛ دمّاه ُ به . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اشعار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شِعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام ). || ج ِ شَعر. (اقرب الموارد). رجوع به شِعر و شَعر شود.
اشعار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . باخبر کردن . خبر دادن . اشعار داشتن . و رجوع به اشعار داشتن شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اشعار داشتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . باخبر کردن .خبر دادن . اشعار کردن . و رجوع به اشعار کردن شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اشاعر. [ اَ ع ِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ اشعر. (منتهی الارب ). ج ِ اَشْعَر، بمعنی شاعرتر. || ج ِ اشعر، بمعنی بسیارموی اندام . پرموی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.