اشک
نویسه گردانی:
ʼŠK
اشک . [ اَ ] (اِخ ) بیست وهشتم یا بلاش پنجم یا اردوان پنجم . پس از مرگ بلاش چهارم دو پسر او بلاش و اردوان مدعی سلطنت شدند. و آنچه بنظر میرسد تاج و تخت لااقل از 216 م . نصیب اردوان گردیده است ، زیرا مذاکرات کاراکالاّ امپراتور روم با اردوان بعمل آمده است ، ولی از مسکوکات اشکانی چنین برمی آید که درمدت 18 سال که از مرگ بلاش چهارم تا قیام پارسیها برپارتیها گذشته هر دو برادر سلطنت داشته اند منتها برحسب حدس صحیح ، از دو برادر اردوان در مغرب ایران و بلاش در مشرق ایران سلطنت کرده است و سرانجام در سنه ٔ بین 220 و 226 م . اردشیر بابکان بر اردوان غلبه یافته و این سلسله منقرض شده است . رجوع به ایران باستان ج 3 صص 2517 - 2535 و بلاش پنجم و اردوان پنجم شود.
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اشک لعلی . [ اَ ک ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ). و رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خون آلوده و اش...
اشک رستن . [ اَ رُ ت َ ] (مص مرکب ) اشک ریختن . گریستن : ز چشم شمع اشک گرم رویدکه آتش از پر پروانه شوید.زلالی (از آنندراج ).
اشک روان . [ اَ ک ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک جاری . دمع منسحق . (منتهی الارب ).
اشک کباب . [ اَ ک ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رطوبتی که از کباب بر سر آتش بریزد : چکید اشک کباب و نغمه سر کردلب خشکی بخون از دیده تر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
اشک تمساح. هر ابرازی از عواطفِ دروغین را گویند که برای تأثیر گذاری بر دیگران در جهت جلب اعتماد آنها و سوء استفادهٌ متعاقبِ این اعتماد بکار رود. رجوع ش...
اشک داود. [ اَک ِ وو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ای باشد سرخ بغایت شفاف . از شرح تحفةالعراقین . (غیاث ) (آنندراج ).
اشک خونی . [ اَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک خونین . اشک سرخ . و رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خون آلوده و اشک ...
اشک دروغ . [ اَ ک ِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک ساخته : چراغ کذب را کافروزدش زن بجز اشک دروغش نیست روغن .زلالی (از آنندراج )...
اشک ریزان . [ اَ ] (نف مرکب ) چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) : همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران . (ترجمه ٔ تاریخ ی...