اصر
نویسه گردانی:
ʼṢR
اصر. [ اَ ] (ع مص ) شکستن . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). اصر چیزی ؛ شکستن آنرا. (از اقرب الموارد). || مایل کردن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میل دادن . (آنندراج ).اصر کسی بر دیگری ؛ مایل گردانیدن او را نسبت به دیگری . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || اصار ساختن برای خیمه . (منتهی الارب ). اصار ساختن برای خانه . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به اِصار شود. || بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ناظم الاطباء). اصر کسی را؛ حبس کردن او را. (قطر المحیط).
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
عصر. [ ع ِ ] (ع اِ) روزگار و دهر و زمانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصر [ ع َ / ع ُ / ع ُ ص ُ ] . رجوع به عصر شود. || نماز دیگر. (م...
عصر. [ ع ِ ] (اِخ ) کوهی است میان مدینه و وادی فرع . (منتهی الارب ). جبلی است بین مدینه و وادی الفرع . و گویند پیامبر (ص ) هنگامی که از مد...
عصر. [ ع ُ ] (ع اِ) روزگار و دهر و زمانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ ص ُ ] .رجوع به عصر شود. || نماز دیگر. (من...
عصر.[ ع ُ ص ُ ] (ع اِ) روزگار و زمانه . (از منتهی الارب ).عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ ] . رجوع به عَصْر شود. || ج ِ عصر. (منتهی الارب ) (اقرب الموار...
عصر. [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیدبن وائلةبن جاریةبن ضبیعة. جدی است جاهلی و بطنی از بلی را تشکیل میدهد. و آن را بکسر «ع » و ایضاً بفتح «ع » و«ص ...
عصر. [ ع َ ص َ] (اِخ ) ابن عوف بن عمرو، از بنی أفصی بن عبدالقیس . جدی است جاهلی و بسیاری به وی نسبت دارند، از آن جمله است منذربن عائذ صح...
(= نشان) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پَدا (سنسکریت)
ژیتاب (سنسکریت: چیتاورْتی) اثری از او نماند= ژیتابی از او نماند.
(= کار هنری ـ نوشتاری) این واژه عربی است و پارسی آن این می باشد:
واشا (سنسکریت)؛ اثر هنری= واشای هنری
(= پیامد، تأثیر) این واژه عربی می باشد و پارسی آن اینهاست:
شِوین (کردی)
هَنود (پارسی دری) اثر دارو= شوین دارو
هنایش، هنود
(تاثیر / effect)
از یات (= فعل) هنودن
ریشه ی کهن: خْشناتای (= اثر قانع کننده)