اضم
نویسه گردانی:
ʼḌM
اضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کوهی است . راجز گفت :
نظرت والعین مبینةالتّهم
الی سنا نار وقودها الرّتم
شُبّت بأعلی عاندین من اضم .
ابن بری گفت و گاه غیرمنصرف آید، و این بیت نابغه را شاهد آورده :
واحتلت الشرع فالاجراع من اضما.
و در بعض احادیث نام اضم آمده است . (از لسان العرب ). کوهی است میان یمامه و ضریه . (از نصر) (از معجم البلدان ).
- بطن اضم ؛ در میان ذی خُشُب و ذی المروة بر سه برید یا منزل از مدینه است . (از امتاع الاسماع ص 356). و رجوع به ص 414 و فهرست تاریخ اسلام شود.
- ذواضم ؛ آبی است میان مکه و یمامه . (از معجم متن اللغة). رجوع به ذواضم و معجم البلدان (ذیل اضم ) شود.
- یوم اضم ؛ یکی از جنگهای عرب است . (از معجم البلدان ).رجوع به یوم شود.
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۱ ثانیه
عظم السبق . [ ] (ع اِ مرکب ) عرن است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
عزم آوردن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . اراده کردن : بر آنم میاور که عزم آورم به هم پنجه ای با تو رزم آورم .نظامی .کجا عزم راه ...
عظم شأنه . [ ع َ ظُ م َش َءْ ن ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه دعایی ) شأن و مقام او بزرگ است ! پس از بردن نام ایزدتعالی ، جل جلاله و عم نواله و...
عزم داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) قصد داشتن . تصمیم داشتن . بر آن بودن : درویش دید که شاهزاده بجانب او عزم آمدن دارد. (گلستان ).عزم دارم...
عزم افتادن . [ ع َ اُ دَ ] (مص مرکب ) عزم فتادن . عازم شدن . قصد کردن : نه پایه قدر او ز نهم آسمان گذشت هرگاه عزم او بسوی آسمان فتاد.علی ...
عظم اﷲ اجورکم . [ ع َظْ ظَ مَل ْ لا هَُ اُ رَ ک ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا مزد بزرگ کناد شما را! در تعزیه داریهای سیدالشهداء حسین بن علی ...
قوت گرفتم بهبود یافتم بهبود بدست اوردم