اطار
نویسه گردانی:
ʼṬAR
اطار. [اَطْ طا ] (ع ص ) کمان ساز. (ناظم الاطباء). چنبرگر.
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اطار. [ اِ ] (ع اِ) اطار چیزی ؛ هر آنچه آنرا احاطه کند. گرداگرد چیزی ،گویند: بنوفلان اِطار لبنی فلان ؛ هرگاه در گرداگرد آنان نزول کنند. (از اقر...
اطار. [ اِ ] (اِخ ) رجوع به اطان شود.
اتار.[ اَت ْ تا ] (اِ) رشته ٔ کمند. رجوع به اَتَر شود.
عطار. [ ع َطْ طا ] (ع ص ) خوشبوی فروش و صاحب عطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بوی خوش فروشد. (دهار). فروشنده ٔ عطر. (از اقرب الموارد). بوی ...
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) (ابوحمزه ٔ...) تابعی است . و رجوع به ابوحمزه ٔ عطار در همین لغت نامه و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 141 شود.
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) (علی ...) ابن ابراهیم بن داودبن سلمان دمشقی . محدث و فقیه قرن هشتم هجری . رجوع به علی عطار شود.
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) احمدبن عثمان بن علی جمال عطار احمدی ، مکنی به ابوالخیر. محدث و عالم به رجال . اصل او از هند است و به سال 1277 ه...
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ )احمدبن محمدبن علی حسنی بغدادی عطار. از فقیهان امامیه ٔ بغداد بود سپس به نجف اشرف منتقل شد و به سال 1215 هَ . ق ....
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) اسماعیل بن عمربن نعمة، مکنی به ابوطاهر و مشهور به ابن شیب عطار. از ادیبان مصر متولد به سال 551 هَ. ق . وی در شناخ...
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) حسن بن احمدبن حسین بن سهل عطار، مکنی به ابوالعلاء. شیخ همدان و امام عراقیان در قرأات در قرن ششم هجری . رجوع ب...