اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اطلاع

نویسه گردانی: ʼṬLAʽ
اطلاع . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطلاع امر؛ دانستن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی ؛ دانستن آن و دیده ور شدن بدان . (از متن اللغة). اطلاع بر باطن چیزی ؛ واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن . (منتهی الارب )؛ آشکار شدن آن نزد کسی . (از اقرب الموارد). دیده ور شدن و واقف گردیدن بر کاری . (آنندراج ). واقف گردیدن و دیده ور شدن بر باطن چیزی . (ناظم الاطباء). || اطلاع به زمینی ۞ ؛ رسیدن آن را. (از منتهی الارب ). رسیدن زمینی را. (ناظم الاطباء). اطلاع به زمین پست و هموار؛ رسیدن بدان . (از متن اللغة). || اطلاع بر کسی ؛آمدن نزد وی و متوجه شدن . (از منتهی الارب ). آمدن نزد کسی . (ناظم الاطباء) ۞ . بناگاه نزد کسی آمدن . (از اقرب الموارد). || اطلاع از کسی ؛ پنهان گردیدن . از لغات اضداد است . (ازمنتهی الارب ). پنهان گردیدن . (ناظم الاطباء). || برآمدن آفتاب و جز آن . || واقف گردیدن بر کاری . و یعدی بعلی ̍. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بر بالای چیزی برآمدن .(آنندراج ). || شکوفه برآوردن خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || آگاه شدن خواستن و آموختن . منه قوله تعالی : هل انتم مطلعون فاطلع ۞ ؛ ای هل انتم تحبون ان تطلعوا فتعلموا این منزلتکم من منزلةالجهنمیین فاطّلع المسلم فرأی قرینه فی سواءالجحیم . و در قرائت بعض مطلعون کمحسنون فاطلع آمده . (منتهی الارب ). || در تداول فارسی زبانان ، خبر و آگاهی . باالفاظ دادن و نمودن و شدن و یافتن منضم شده مصادر مرکب میسازد و با لفظ «اطلاع کردن » غلط است . (فرهنگ نظام ). علم و وقوف و آگاهی و هش و دانایی . (ناظم الاطباء). با لفظ بودن و دادن و یافتن مستعمل :
گوش رابندد طمع در استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع .

مولوی .


طَمْعِ لوت و طَمْعِ آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع .

مولوی .


کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد. (گلستان ).
واعظ نادان چه گوید از جمال روی دوست
چون به سرّ این سخن هرگز نبودش اطلاع .

اسیر لاهیجی (از آنندراج ).


- بااطلاع ؛ مطلع. آگاه . باخبر. رجوع به اطلاع شود.
- بی اطلاع ؛ بیخبر. ناآگاه . رجوع به اطلاع شود.
- کم اطلاع ؛ آنکه معلومات اندک دارد. آنکه آگاهی ناچیز دارد. رجوع به اطلاع شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
اطلاع . [ اِ] (ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن . (از متن اللغة). || قی کردن . (نا...
همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: آویست āvist (اوستایی: آویستی āvisti). نیشتا nishtā (سغدی: nishtāy). اطلاعات: آویستِل āvistel...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: آویستابیدیگ ãvistâbidig (آویستا از اوستایی: آویستی +بیدیگ: پارتی). فانکو آدینات 09163657861
اطلاع دادن . [ اِطْطِ دَ ] (مص مرکب ) خبر دادن . آگاهی دادن . خبر کردن .آگاه کردن . مطلع کردن . آگاه ساختن . عرضه داشتن . معروض داشتن : اعثار؛ ...
خبری را به دیگران بازگو کردن
اطلاع داشتن . [ اِطْ طِ ت َ ] (مص مرکب ) خبر داشتن . آگاه بودن . خبر وآگاهی داشتن : من از واقعه ٔ دیروز شهر اطلاع داشتم . (فرهنگ نظام ). مستحضر...
اطلاع یافتن . [ اِطْ طِ ت َ ] (مص مرکب ) آگاه شدن . باخبر شدن . مطلع گشتن . استحضار یافتن . مستحضر شدن : اِشراف ؛ اطلاع یافتن بر چیزی . اِطراف ؛ ...
اطلاع افتادن . [ اِطْ طِ اُ دَ ] (مص مرکب ) خبر یافتن . اطلاع پیدا کردن . آگاهی حاصل شدن : اما اگر کسی را بر آن اطلاع افتد برادری ما چنان ب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
موسسه اطلاع رسانی علمی ( Institute for Scientific Information ) بانک اطلاعاتISI مرکزی برای فهرست نمودن و پوشش دادن جامع مهمترین مجلات علمی منتشره در د...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.