اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اظآر

نویسه گردانی: ʼẒʼAR
اظآر. [ اِظْ ظِ ] (ع مص ) دایگی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برای فرزند خود دایه گرفتن . (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || مهربان گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مهربان گردانیدن شتر ماده و زن را بر بچه ٔ دیگری و مهربان شدن او. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). هم لازم و هم متعدی است . (از اقرب الموارد). و رجوع به اِظآر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آفتاب عذار. [ ع ِ ] (ص مرکب ) آفتاب طلعت .
گشنسب آذار.[ گ ُ ن َ ] (اِخ ) از جمله ٔ رجالی که قبل از جلوس وهرام پنجم به مقام واستریوشان سالار رسیده است . رجوع به ترجمه ٔ ایران در زمان...
آزار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آزار گرفتن از کسی ؛ از او رنجیده و دلتنگ شدن . به او خشم گرفتن : همه بندگانیم و فرمان تراست چه آزار ...
آزار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رنج و درد و الم دادن . آزردن . اذیت کردن . ایذاء. آزار کردن . رنجانیدن .
ازار خرگاه . [ اِ رِ خ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دامن خرگاه . (آنندراج ).
آزار نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار رنجش کردن : از ما نه بحقیقت آزاری نمود. (تاریخ بیهقی ).
مشکین عذار. [ م ُ / م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) معشوقی که در رخ وی خال سیاه باشد. (ناظم الاطباء). || که عذارش چون مشک به بوی و به رنگ باشد.
سیمین عذار.[ ع ِ ] (ص مرکب ) سیمین عارض . سپید گونه : کزدر میدان او تا گوشه ٔ ایوان اومرکب سیمین ستام است و بت سیمین عذار. فرخی .مدتی بالا گر...
سلسله عذار. دهخدا در فرهنگش معنی این عبارت را بیان نمی نماید، ولی در بخش سلسله چنین می نویسد: "سلسله عذار: («عذار» به معنی موی دراز نیست که به سلسل...
خط ریش. [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) عِذار. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف ). به انگلیسی whisker عذار. [ ع ِ ] (ع اِ) افسار ستور. (منتهی الار...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.