اظفار. [ اَ ] (ع اِ) در متن اللغة در ذیل ظفر
۞ آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج ، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفارة است ولی در قیاس جایز نیست . (از متن اللغة). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اظفار آرد: تکه های خوشبویی همانند ناخنها. و مفردی ندارد و هرچند برخی اظفارة را یکی آن دانسته اند اما از نظر قیاس روا نیست . ج ، اظافیر و اگر مفرد آورده شود قیاس چنین حکم می کند که مفرد آن ظُفر باشد. (از اقرب الموارد). نوعی از بوی خوش بر شکل ناخن برکنده ، لا واحد له و ربما قیل اظفارة واحده و لایجوز فی القیاس . ج ، اظافیر، فان افرد فالقیاس ان یقال ظُفر. ظفار. (منتهی الارب ). رجوع به ظفارشود. الحدیث : علیها عقد من جزع اظفار؛ ارید به العطر المذکور. (ناظم الاطباء)
۞ . صاحب منتهی الارب حدیث را در ذیل ظفار آورده و گفته است : کذا روی و ارید به العطر المذکور. نوعی است ازبوی خوش . (مهذب الاسماء) (از آنندراج ). یکی از اجزای بخور مقدس بود که رایحه ٔ آن فقط می بایست قدس الاقدس را پر سازد. (سفر خروج
30:
34). بعضی را گمان چنان است که قصد از همان اظفار بلاتابرنطینه
۞ می باشد. اچفار و آن پوست خارجی نوعی از صدف بود که در وقت سوزانیدن بوی مشک می داد. و اظفار اعلا در دریای احمر یافت می شود که بسیار بزرگ و سفیدرنگ است . (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به اظفارالطیب شود.