اغراء. [ اِ ] (ع مص ) آزمند گردانیدن . یقال : اُغری به (مجهولاً)؛ یعنی آزمند آن گردید و اغراء به ؛ آزمند آن گردانید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آزمند گردانیدن . (آنندراج ). آزمند گردانیدن بچیزی و تحریض کردن بر آن : اغراه به اغراءً؛ ولعه و حضه علیه . و اُغری به (مجهولا)؛ اولع. (از اقرب الموارد). || برانگیختن سگ را بر شکار. آغالیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برآغالیدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی )
: در تسویل و اغوا و تحریض و اغراء نوح و مادرش که کافل ملک بوده مبالغتها می نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
63). دانست که اغضاء ایشان از سر رضا است و سکوت ایشان موجب اغراء. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
17). دمنه از اغرای شیر بپرداخت . (کلیله و دمنه ).
چند مژگان را بخون اغرا کنی
خانه ٔ زنبورشورانیده گیر.
امیرخسرو. (از آنندراج ).
و هر یکی را بر قهر وقمع آن دیگری اغراء کرد و اغوا نمود. (تاریخ قم ص
8).
|| دشمنی انداختن میان دو کس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دشمنی انداختن میان مردم و فساد کردن بین آنان : اغری بینهم العداوة؛ القاها کأنه الزقها بهم و افسد بینهم . (از اقرب الموارد)
: پس از آن فرونایستاد و هم در باب وی و دیگران اغرا میکرد. (تاریخ بیهقی ص
331). احمد ینالتکین بر اغرا و زهره برفت .(تاریخ بیهقی چ فیاض ص
515). اغرا کردن ترکمانان را. (از تاریخ بیهقی ص
420). و استخبار از آنک در آن کار کدام کس با او یار بوده ست و اغرای او از کجا خاسته نکرد. (جهانگشای جوینی ). از این شیوه خرافات و مزخرفات تقریر کرد تا بدین طریق اغراء و اضلال آن تدابیرمخاذیل در دریای ضلالت غرقه و در بیدای [ جهالت ] سرگشته شدند. (جهانگشای جوینی ).
دلش بر حرص اغرا و عداوت
سرش در عشق شور کارزارست .
-
اغراء بجهل ؛ گمراه ساختن . بضلالت انداختن .
-
اغرا کردن ؛ برانگیختن . تحریک کردن . رجوع به اغراء شود.
|| در تداول نحو، معمولی را نامند که مکرر آورده شود و الزام کند عاملی مقدر را. مانند تحذیر که گویند: اخاک اخاک . یعنی الزام اخاک . کذا فی الارشاد واللباب . پس اخاک مفعول به است که حذف عامل مقدری را الزام کرده . و این یکی از مواضعی است که حذف فعل در آن موضع واجب میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).