افراخته . [ اَ ت َ
/ ت ِ ] (ن مف ) برداشته . بلندگردانیده . (برهان ). نصب شده . برپاشده . (ناظم الاطباء). بمعنی افراشته است یعنی برداشته . (اوبهی ). بلندکرده . بالابرده . افراشته . (فرهنگ فارسی معین ). کشیده . برکشیده . (یادداشت مؤلف )
: ز عود و ز صندل بهم ساخته
بسر برش ایوانی افراخته .
-
افراخته پای ؛ افراخت پای . (ناظم الاطباء). اخمص . (دستور).
-
گردن افراخته ؛ گردن افراشته . گردن بلندکرده و بالاکرده
: کدوئی است او گردن افراخته
ز ساق گیائی رسن ساخته .
نظامی .