گفتگو درباره واژه گزارش تخلف الفی نویسه گردانی: ʼLFY الفی . [ ] (اِخ ) سیف الدین قلاون سلطان مصر. منکو تیمور با وی محاربه کرد. رجوع به حبیب السیر چاپ سنگی تهران جزء اول از ج 3 ص 38 و همین کتاب چ خیام ج 3 ص 109 شود ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی الفی الفی . [ اَ ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به الف . (فرهنگ ناظم الاطباء). || افراخته شده . بلند و راست . (ناظم الاطباء). || خربنده . (یادداشت مؤلف... الفی الفی . [ اَ ف َ ] (ع عدد، ص ، اِ) تثنیه ٔ اَلْف . دو هزار. الفین . رجوع به الفین شود : سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر وا... الفی الفی . [ اَ ] (اِخ ) احمد افندی . رجوع به احمدالالفی در این لغت نامه و معجم المطبوعات شود. تاریخ الفی تاریخ الفی، نام کتابی است که به دستور اکبرشاه در هندوستان نوشته شده است و به زبان فارسی است. این کتاب دربرگیرنده ی احوال پادشاهان اسلام از آغاز تا زما... قلاون الفی قلاون الفی . [ ] (اِخ ) رجوع به سیف الدین قلاون الفی ، منصور شود. علفی علفی . [ ع َ ل َ] (ص نسبی ) از علف . || نوعی پارچه است .- ابریشم علفی ؛ پارچه ای که از ابریشم مصنوعی (غیرطبیعی ) ساخته شده باشد. گز علفی گز علفی . [ گ َ زِ ع َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گزانگبین است . رجوع به این مدخل شود. بید علفی بید علفی . [ دِ ع َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید پاکوتاه . صفصاف صغیر. (واژه نامه ٔ گیاهی ص 162). فهرست گیاهان علفی ازمک (Cardaria draba) اسفناجspinacea اویارسلام (Cyprus rotundus) بابونه بادرنجویه (فرنجمشک) بارهنگ سرنیزهای (کاردی) (Plantago lanceolata) باقلا... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود