الی
نویسه گردانی:
ʼLY
الی . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه در 20 هزارگزی جنوب باختری تربت حیدریه سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان . تپه و معتدل است . سکنه ٔ آن 422 تن شیعه ٔ فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و شغل مردم زراعت و گله داری و کرباس بافی است . راه مالرو دارد. و از تجرود میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های همانند
۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۱ ثانیه
علی خازن . [ ع َ ی ِ زِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عمربن خلیل بغدادی ، ملقّب به علاءالدین . رجوع به خازن شود.
علی خازن . [ ع َ ی ِ زِ ] (اِخ ) ابن انجب بن عثمان بن عبداﷲبن عبیداﷲبن عبدالرحیم بغدادی خازن شافعی ، مشهور به ابن ساعی و ملقّب به تاج الدی...
علی حوفی . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن سعیدبن یوسف حوفی مصری ،مکنّی به ابوالحسن . وی نحوی و ادیب و مفسر بود. و مردم بسیاری از و...
علی خراس . [ ع َ ی ِ خ َرْ را ] (اخ ) (ملا...) هروی . وی شاعر بود و قسمتی از اشعار او در تحفه ٔ سامی (ص 69) نقل شده است . (از الذریعه ٔ آقابزرگ ...
علی خزاز. [ ع َ ی ِ خ َزْ زا ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان خزاز سوسی (شوشی )، مکنّی به ابوالعلاء. وی لغوی و از اهل شوش خوزستان بود و نزد ابوعبداﷲ ...
علی خزاز. [ ع َ ی ِ خ َزْ زا ] (اِخ ) ابن محمدبن علی خزاز رازی قمی ، مکنّی به ابوالقاسم . فقیه و اصولی و متکلم قرن چهارم هجری بود.او راست...
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ملقّب به خیرالدین . وی در علم هیئت و نجوم دست داشت . او راست : نهایةالبیان فی مقادیرالزمان ، در علم هی...
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی حنفی ، ملقّب به ناصرالدین . رجوع به علی غزنوی شود.
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد زهری شروانی مدنی نقشبندی حنفی ، ملقّب به اکمل الدین . رجوع به علی شروانی شود.
علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مغنیساوی رومی حنفی (علیرضا...)، مشهور به اولیازاده . رجوع به علی رضا (ابن ابراهیم ...) شود.