اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

الی

نویسه گردانی: ʼLY
الی . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه در 20 هزارگزی جنوب باختری تربت حیدریه سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان . تپه و معتدل است . سکنه ٔ آن 422 تن شیعه ٔ فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و شغل مردم زراعت و گله داری و کرباس بافی است . راه مالرو دارد. و از تجرود میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۰۶ ثانیه
علی حضرمی . [ ع َ ی ِ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی ، مشهور به ابن خروف و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به ...
علی حضرمی . [ ع َ ی ِ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن مؤمن بن محمدبن علی حضرمی اشبیلی ، مشهور به ابن عصفور و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به ابن عصفور و...
علی حریری . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) از عالمان اوایل قرن چهاردهم هجری بود. او راست : الاخبارالسنیةو الحروب الصلیبیة، که در سال 1329 هَ . ق . در ق...
علی حریری . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن حسین بن منصور حریری ، مکنّی به ابوالحسن . وی متصوف و شیخ فقرای حریریة بود. اصل او حورانی و از قبیله ٔ...
علی حریری . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن احمد حریری . شاعری از غلاة بود و نام او در دمیةالقصر باخرزی آمده است . (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9...
علی حریشی . [ ع َ ی ِ ح َ] (اِخ ) ابن احمد حریشی فاسی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن . محدث و اصولی و متکلم و مورخ ، و ساکن مکه بود. تولدش در 1...
علی حزوری . [ ع َ ی ِ؟ ] (اِخ ) ابن محمد حزوری آمدی شافعی . رجوع به علی آمدی شود.
علی حاکمی . [ ع َ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بصیر حاکمی حموی حنفی . رجوع به علی بصیر شود.
علی حاجیان . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد، بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 41 هزارگزی باختر درمیان و 2 هزارگزی شمال راه شو...
علی حجاجی . [ ع َ ی ِ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عبدالحق حجاجی مالکی قوصی . رجوع به علی قوصی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.