اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ام

نویسه گردانی: ʼM
ام . [ اَم م ] (ع مص ) آهنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). قصد کردن . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ) (منتهی الارب ). || زدن ام الرأس . (منتهی الارب ). سر شکستن چنانکه به مغز رسد. (تاج المصادر بیهقی ). بر میان سر زدن . (مصادر زوزنی ). سر شکستن چنانکه نزدیک به دماغ رسد. || امامت کردن . (آنندراج ). امام بودن در همان حین که امام دیگری هست . همقطار و همکار بودن در امامت . (دزی ج 1). || (اِ) گروه از هر صنف مردم و از هر جنس حیوانات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به این معنی در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
ام القوم . [ اُم ْ مُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) رئیس قوم . (از لسان العرب ) سردار قوم . (منتهی الارب ).
ام القری . [ اُم ْ مُل ْ ق ِ را ] (ع اِ مرکب ) آشی است . (منتهی الارب ). نوعی آش . (ناظم الاطباء).
ام القری . [ اُم ْ مُل ْ ق ُ را ] (اِخ ) مکه . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مکه را ام القری خوانند زیرا گوینداصل زمین آنجاست . بقیه ٔ زمین ...
ام القصب . [ اُم ْ مُل ْ ق َ ص َ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازجزیره ٔ صلبوخ شهرستان آبادان . رجوع به نعیمه شود.
ام العرب . [ اُم ْ مُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) در حدیث به هاجر مادراسماعیل اطلاق شده است . رجوع به معجم البلدان شود.
ام العرب . [ اُم ْ مُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) پشته ای است در سماوه (واقع در عراق ). (از تاج العروس ).
ام العرب . [ اُم ْ مُل ْ ع َ رَ ](اِخ ) دهی است در مصر. رجوع به معجم البلدان شود.
ام العزم . [ اُم ْ مُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) کون . اِست . (اقرب الموارد، ذیل عزم ) ۞ . عِزمة. ام عزمة. (اقرب الموارد).
ام العلا. [ اُم ْ مُل ْ ع َ ] (اِخ ) دختر یوسف تاجر اندلسی . از ادیبان و شاعران وادی الحجاره از بلاد اندلس که بجمال و ادب و فصاحت مشهور بوده...
ام العود. [ اُم ْ مُل ْ ] (ع اِ مرکب ) هزارخانه .شکنبه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد، ذیل عود).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.