امر
نویسه گردانی:
ʼMR
امر. [ اِم ْ م َ ] (ع ص ) مرد سست رای و فرمانبردار هرکس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و از آن است : من یطع امرة لایأکل ثمرة. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن هبیرة. رجوع به ابن هبیرة (ابوالمثنی ...) و عمر فزاری (ابن هبیرةبن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن هرمز. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عبدالواحد هنتاتی . رجوع به ابوحفص (عمربن یحیی اول ...) و عمر حفصی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمد هنتاتی . رجوع به عمر حفصی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن عمیر اسیدی . رجوع به عمر اسیدی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمربن علی بن رسول . رجوع به عمر رسولی (ابن یوسف ...) شود.
تلخ عمر. [ت َ ع ُ ] (ص مرکب ) تلخ عیش . آنکه به سختی و زحمت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن یعقوب مغربی . از رجال دولت بنی حفص و حاجب ابوالبقا خالدبن ابی زکریا بود و ابن عمر برای ابوبک...
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ] (اِخ ) الداخلی . طبیب خلیفه المطیع ﷲ عباسی است .
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن عمر برقعیدی . از امرای موصل . شهرت این مرد بعلت بناء قصبه ٔ جزیره ٔ ابن عمر است .