امرء
نویسه گردانی:
ʼMRʼ
امرء. [ اَ رَ / اِ رِ / اُ رُ ] (ع اِ) مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول ) و هم در حرف آخر هر دو وارد می شود چنانکه گویند: رایت اَمرَءَ و مررت بِاِمرِء و هذا اُمرُء. (ناظم الاطباء). و نیز جایز است فتح و ضم و اعراب راء در هر حال چنانکه : هذا اُمرَء و نیز هذا اُمرُء و رأیت اُمرُوءً و مروت باُمرء و نیز مررت باُمرِی ٔ. (از اقرب الموارد). مؤنث آن امراءة است . رجوع به امراءة شود.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (عبیداﷲ) اقطع. رجوع به عمر اقطع (ابن عبیداﷲ...) شود.
عمر. [ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن عبدالرحمان بن معاویةبن حدیج . مشهور به ابن ملاک . والی اسکندریه در قرن دوم هجری . وی ابتدا ا...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد. یکی از روات قرائت ابن عامر بواسطه ٔ یحیی بن حارث ذماری است . (از الفهرست ابن الندیم ).
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد دمشقی سلمی . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالوهاب . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن معمر. رجوع به عمر تیمی (ابن عبیداﷲبن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ اقطع. رجوع به عمر اقطع شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن اسنفداد کاتب . از شعرای مصر بود و دیوان او پنجاه ورقه است . (از الفهرست ابن الندیم ).
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن عثمان بن شاهین . رجوع به ابوحفص (عمر...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان بن یعقوب مرینی . رجوع به ابوعلی (عمربن ابی سعید...) و عمر مرینی شود.