امرء
نویسه گردانی:
ʼMRʼ
امرء. [ اَ رَ / اِ رِ / اُ رُ ] (ع اِ) مرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعراب در این کلمه هم در همزه (حرف اول ) و هم در حرف آخر هر دو وارد می شود چنانکه گویند: رایت اَمرَءَ و مررت بِاِمرِء و هذا اُمرُء. (ناظم الاطباء). و نیز جایز است فتح و ضم و اعراب راء در هر حال چنانکه : هذا اُمرَء و نیز هذا اُمرُء و رأیت اُمرُوءً و مروت باُمرء و نیز مررت باُمرِی ٔ. (از اقرب الموارد). مؤنث آن امراءة است . رجوع به امراءة شود.
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمر خبازی خجندی . رجوع به عمر خبازی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن ابی الخیر. رجوع به عمر هاشمی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن منصور. رجوع به عمر امینی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف ازدی . رجوع به عمر ازدی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مالکی . رجوع به ابوالفرج (مالکی ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مختاربن منفی . رجوع به عمر مختار شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن احمدبن عبدالعزیزبن مازه . ملقب به صدرالشریعة و برهان الاسلام و تاج الدین . وی از ائمه ٔ بزرگ ماوراءالنهر و ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مسلم . رجوع به عمر عکبری شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مصطفی حمد. رجوع به عمر حمد شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مطرف . رجوع به ابوالوزیر (عمربن ...) و عمر عبدی شود.